1 ساقی بیار باده که شد مام روزگار آبستنی بسلطنت آل آبدار
2 قحط الرجال بین که جوانان بی پدر نازد بچرخ پیر سر از اوج اعتبار
3 آنرا که در شمار نیارد کسش بقدر منصب ز سال عمر فزون رفته از شمار
4 مات پیاده ام که ز فرزین ربوده است از سیراین سیه رخ غدّار کج قمار
1 زنگاه چشم مستت گله بی حساب دارم ...
1 در حلقۀ گیسوی تو هر حلقه اسیری وز نرگس خمار تو هر گوشه خرابی
1 چه مژده بود که باد سحرگهی آورد هوای شور و طرب بر دلم رهی آورد
2 دل از سموم حوادث کنون شود ایمن که رو بسایۀ آنقامت سهی آورد
1 ز پریشانی ما کی شود آگاه کسی که گرفتار بدان زلف پریشان نشود
1 شبهای وصل روز فراق آیدم بخواب چو غرقۀ که رخت سوی ساحل آورد
1 گفتمت چونتو من دلشده را یار شوی مرهم سینه و آرام دل زار شوی
2 نه دل زار مرا مایۀ آزار شوی عاقبت ساقی خلوتکه اغیار شوی
1 همقطاران رفت ما ماندیم خاک کوی دوست دیگران را کعبه مقصد بود ما را روی دوست
2 گفتم که جان به وصل دهم پیش روی دوست تاری اگر به دست من افتد ز موی دوست
1 اگرم ز بی نیازی همه خوار و زار دارد چه غم آنگل دورو را که چو من هزار دارد
2 ز غمت سینه این آه از آن نهفته دارم که مرا ز بی چراغی بسر مزار دارد
1 جز دو ابروی کج یار بروی چونگار می ندیده است کسی در سر یکمه دو هلال