1 خیز تا معتکف خانۀ خمار شویم سر به پیشش بسپاریم و سبکبار شویم
2 زلف ساقی بکف آریم و ببانک و دف و چنگ مست از خانه سوی کوچه و بازار شویم
3 دمبدم با رخ افروخته از آتش می همچو طاووس پی جلوه و رفتار شویم
4 شحنه گر خرقه و دستار به یغما ببرد گو ببر چند خر خرقه و دستار شویم
1 هر دم از یاد تو با چشم جدا گریم و مویم که بسر وقت تو چشمی است جدا هر سر مویم
2 اشک رنگین نه بخود میرود از دیده برویم سجده بر روی بتی دارم و خونست وضویم
3 بچه سوگند خورم کز تو سر خویش ندارم بسر موی تو سوگند که سرگشتۀ اویم
4 نشئه می همه غم زاید و اندوه و ملالت می فروشان اگر از خاک بسازند سبویم
1 چه بود با سر زلف تو کار جان بسر آید زتار او کسلد رشت وجان بدر آید
2 سپر به پیش سپارد از این ستاره زمین را گر آسمان همه با آفتاب و با قمر آید
3 بیا به بین که چه حال است از انتظار تو ما را نه جان ز تن بدر آید نه قاصدی ز در آید
4 گر از نظر فکند تیره غمزه ام چه ملامت دگر نمانده نشانی ز من که در نظر آید
1 ساقی مجلس گشود زلف سمن سود مجلسیان پر کنید دامن مقصود
2 حسن تو روز رخ ایاز سیه کرد مژده برای باد صبحگاه بمعمود
3 چشم زلیخا گر اینجمال به بند یوسف خود را دهد بدرهم معدود
4 دوست چو با ماست ساز عیش تمام است بیهده مطرب مساز زمزمۀ عود
1 گر مساعد شود آن طرۀ عنبر شکنم چندگاهی ز جنون رخت بصحرا فکنم
2 باش یکدم که کنم پیرهن شوق قبا ایکمانکش که زنی ناوک مژگان بتنم
3 خار راهیست که اندر طلبت رفته بپا هر سو موی که سر داده برون از بدنم
4 ز تماشای منگر حسد آید بجمال پرده بردار که من بی خبر از خویشتنم
1 سوزنده آتشی که شود پخته خام از او جام می است خواجه بکن پر مشام از او
2 آسایشت هواست گر از صبح و شام دهر خالی مدار بزم بهر صبح و شام از او
3 نام اربترک باده پرستی است می بیار هی تا رود بباد مرا خواجه نام از او
4 ساقی اگر برشوه دهی بوسۀ بشیخ فتوی توان گرفت بشرب مدام از او
1 رنجه مباش از دل از تو در گله باشد مرغ گرفتار تنگ حوصله باشد
2 یکسره دل خون شود ز دیده بریزد به که گرفتار یار ده دله باشد
3 از تو نرنجم گرم ز بوسه کشی سر کشمکشی رسم هر معامله باشد
4 خال بزلفش چنان خزیده که گوئی دزد شبی در کمین قافله باشد
1 ز تاب زلف تو نارسته خط دمید آخر بغیر روز سیاه از تو دل ندید آخر
2 فلک بر ابروی من خم نداد و غمزۀ تو بیک اشاره کمان مرا کشید آخر
3 دلم ز شوق دهانش میان خون میگشت بنقد بوسه لبش خون من خرید آخر
4 قدیکه سر بسر آن خم نکرد در همه عمر بپای بوس سهی قامتی خمید آخر
1 شانه هر دم که بر آن کاکل مشکین گذرد وه چه گویم که چهها بر دل خونین گذرد
2 کاش یکسر هم بر چشم من آید ز خطا هر خدنگی که از آن ابروی پر چین گذرد
3 ایندل و این تو که دست از سر خود بردارد شه چو در کلبۀ رستائی مسکین گذرد
4 منعم از عشق جوانان مکن ایناصح پیر بس قبیح است که پیری کهن از دین گذرد
1 خم ابروی تو تا با مژه پیوست به هم داد چین تا به ختا تیر و کمان دست به هم
2 این همه خون دل خلق دلیرانه مریز عاقبت سیل شود قطره چو پیوست به هم
3 نیست در ملک دل امروز به جز دست تو دست که سر زلف تودست همه را بست به هم
4 چشمت از فتنه نیاساید و آخر ترسم که جهان را زند این ترک سیهمست به هم