دل من کنعانست و چاه سینۀ زندانش از نیر تبریزی غزل 97
1. دل من کنعانست و چاه سینۀ زندانش
جهان مصر بلاخیز و خرد یعقوب نالانش
...
1. دل من کنعانست و چاه سینۀ زندانش
جهان مصر بلاخیز و خرد یعقوب نالانش
...
1. چشم بر صیدم نیفکند آنشکار افکن دریغ
در خور شاهین چشم او نبودم من دریغ
...
1. گفتم رقم کنم به تو حال دل ملول
رشک آیدم که بر تو فتد دیدۀ رسول
...
1. من آن نیم که دل آزرده از جفای تو باشم
گرم ز پیش نظر رانی از قفای تو باشم
...
1. هر دم از یاد تو با چشم جدا گریم و مویم
که بسر وقت تو چشمی است جدا هر سر مویم
...
1. با تو نخواهم رخ حور ای صنم
عقل نبازم ز قصور ای صنم
...
1. گر مساعد شود آن طرۀ عنبر شکنم
چندگاهی ز جنون رخت بصحرا فکنم
...
1. خم ابروی تو تا با مژه پیوست به هم
داد چین تا به ختا تیر و کمان دست به هم
...
1. که برگذشت که خون میرود ز چشم ترم
چه شعله بود که از پا گرفت تا بسرم
...
1. بپای دار کشد محتسب ز میکده مستم
خدا کند که نگردد رهاقرا به زدستم
...
1. می بنالم که بسر وقت رسد صیادم
نه من از تنگی دام است که در فریادم
...
1. خیز تا معتکف خانه خمار شویم
سر به پیشش بسپاریم و سبکبار شویم
...