محتسب با ساغر می گرد مرا سر از نیر تبریزی غزل 85
1. محتسب با ساغر می گرد مرا سر بشکند
با کم از سر نیست ز آن ترسم که ساغر بشکند
...
1. محتسب با ساغر می گرد مرا سر بشکند
با کم از سر نیست ز آن ترسم که ساغر بشکند
...
1. بکش ای دوست نداریم ز حکم تو گزیر
گر به کیش تو گناه است ترحم با سیر
...
1. ز تاب زلف تو نارسته خط دمید آخر
بغیر روز سیاه از تو دل ندید آخر
...
1. نه در آزردن دلها چو تو خودرای دگر
نه چو من بر سر خوی تو شکیبای دگر
...
1. هندوی چشم و خال و خط و زلف مشکبیز
دستی بهم نداده که ممکن شود گریز
...
1. شد روی یار جلوهگر از زلف مشکبیز
صبح امید میدهد ای بخت خفته خیز
...
1. ای جوان کاین همه آتش زنیم بر دل و ریش
سینه از آه به تنگ است بیندیش ز خویش
...
1. گه به مسجد کشدم گه به کلیسای کشیش
بستۀ موی بتانست مرا تختۀ کیش
...
1. نه سر سیحۀ زاهد نه چلیپای کشیش
کفر زلف تو رها کرد مرا از همه کیش
...
1. کجا به گوش رسد نالههای زار منش
هزار بلبل دستانسراست در چمنش
...
1. عاشق که رنج عشق نداند ز راحتش
گو باز گیر رحل اقامت ز ساعتش
...
1. جهان دریای خونابست و ناپیداست پایانش
الا ای آب جو بهراس از این دریا و طوفانش
...