اگر بلبل بدل داغی ز جور باغبان از نیر تبریزی غزل 73
1. اگر بلبل بدل داغی ز جور باغبان دارد
در آتش من که با من نوگل من سرگران دارد
1. اگر بلبل بدل داغی ز جور باغبان دارد
در آتش من که با من نوگل من سرگران دارد
1. افسرده دلان شورت نادیده بسر دارد
زین پردۀ شورانگیز خوش آنکه خبر دارد
1. جان در خور خدنگ تو ابرو کمان نبود
ورنه دل رقیق تو نامهربان نبود
1. گر نه چشمان تو در قصد گرفتارانند
ز چه هر گوشه از او صف زده خونخوارانند
1. بتان چو زلف مسلسل به تاب میسازند
به گردن قمر از مو طناب میسازند
1. در قیامت اگرم زلف تو زنجیر شود
دل ز دوزخ میر اندیشه که دلگیر شود
1. شانه هر دم که بر آن کاکل مشکین گذرد
وه چه گویم که چهها بر دل خونین گذرد
1. عمری که بیتو ای مه نوشاد میرود
سر داده خرمنی است که بر باد میرود
1. این خودسری که زلف تو ای دلربا کند
با روزگار غمزدگان تا چهها کند
1. تا سر کار تو با خانۀ خمار افتاد
راز سر بستۀ ما بر سر بازار افتاد
1. انس من ایشیخ با می است و دف و عود
می نتوان کرد ترک عادت معهود
1. یارب آنخال که ما را شد از او روز سیاه
ببلای خم زلف تو گرفتار آید