1 شد روی یار جلوهگر از زلف مشکبیز صبح امید میدهد ای بخت خفته خیز
2 زینسان که میزند ره خلق این بت عراق امسال متفق نشود خلق را حجیز
3 تا خود چهها کند ز خطا چشم مست او زان بیشتر که دوست ز دشمن دهد تمیز
4 یک شهر را بر ز قیامت قیامتی است فردا مگر تو باز نیایی به رستخیز
1 گر چونتو در آفاق جفار کار نباشد انصاف ز شوخی چو تو بسیار نباشد
2 نزدیک من از لذت عشقش خبری نیست آن دلشه کش یار دل آزار نباشد
3 ایکاش بخوابیت کشد تنک در آغوش بخت من سرگشته چو بیدار نباشد
4 خواهم شب وصل تو کشم شمع بغیرت تا سایۀ تو همکش دیوار نباشد
1 خیز تا معتکف خانه خمار شویم سر به پیشش بسپاریم و سبکبار شویم
2 زلف ساقی بکف آریم و ببانگ دف و چنگ مست از خانه سوی کوچه و بازار شویم
3 دمبدم با رخ افروخته از آتش می همچو طاوس پی جلوه و رفتار شویم
4 شحنه گر خرقه و دستار به یغما ببرد گو ببر چند خر خرقه و دستار شویم
1 با تو نخواهم رخ حور ای صنم عقل نبازم ز قصور ای صنم
2 دوری تو دوزخ و وصلت بهشت عشق تو غوغای نشور ای صنم
3 شرم مدار از من و غایب مشو با تو مرا نیست حضور ای صنم
4 پنجۀ زور آور تقوی شکست مستی چشمت ز فتور ای صنم
1 دلبر من بچهره چون زلف معنبر آورد مهر نخوشه جا دهد مه بدو پیکر آورد
2 میوه ندید سرو را کس بجهان تو بوالعجب از چه گلی که سرو تو میوۀ شکر آورد
3 صد ره ا گر بری سرم شعلۀ شمع پیکرم سوزد و ریزد اشگ خون تا سر دیگر آورد
4 زنده بگور اگر کند کس نکند ملامتش مام بشر پس از تو گر حور مصوّر آورد
1 مرغی شکسته درخور تبر ستم نبود گیرم مقیم زلف تو صید حرم نبود
2 بیدار بخت من که شدم صید شست تو پیکان جان شکار ترا صید کم نبود
3 شد قاتل از سر من و غم میکشد مرا گر بود بر سرآنکه مرا کشت غم نبود
4 آنرا که دلخوش است بسیری ز بوستان راندن ز در نشانۀ اهل کرم نبود
1 سر گران تا کی ز من ساقی بده رطلی گرانم کز سبک مغزی ز پای افکند دور آسمانم
2 شیشۀ صبرم شکست از سنگ عبرت چرخ گردون خون بدست آر یکی در سایۀ خم ده امانم
3 بر جبین از من میفکن عقده چون ناخوانده مهمان کز کهن دردی کشان صفۀ ابن آستانم
4 طرۀ پرچین بدستم ده که از باد مخالف اندرین بحر معلق سرنگون شد باد بانم
1 جان در خور خدنگ تو ابرو کمان نبود ورنه دل رقیق تو نامهربان نبود
2 صد بار کشته بود ز جورم نهیب هجر گر بوسۀ وداع مر احرز جان نبود
3 دیدم بخواب دوش که هم بستر منی هر گر به بخت خفته مرا اینگمان نبود
4 گفتم ببوسه جان دهمت سر کشیدو گفت در ملک حسن بوسه چنان رایگان نبود
1 از هر طرف که پای به پیچم ز کوی تو دل میکشد ز جانب دیگر بسوی تو
2 گر من زبان شکوه ندارم ز خوی تو آید خطی که عیب تو گوید بروی تو
3 دل پیش تست جنگ و کشاکش فرو گذار تا زنده ام رها نکنم تار موی تو
4 گر کاروان مشگ زایران رود بچین نشگفت از ایندو سلسلۀ مشگبوی تو
1 ترک چشمت چو کمین از پی نخجیر کند شیوۀ هر نگهش کار دو صد تیر کند
2 دل سودازده را چاره ز زنجیر گذشت تا دگر حلقۀ زلف تو چه تدبیر کند
3 پرده بردار که از شعشعۀ طلعت تو کس برویت نتواند نظری سیر کند
4 آنچه شیران قوی پنجه به نخجیر نکرد آهوش چشم خطاکار تو با شیر کند