هر صباحم که ره از خانۀ خمار از نیر تبریزی غزل 61
1. هر صباحم که ره از خانۀ خمار افتد
خم و ساقی و صراحی همه از کار افتد
1. هر صباحم که ره از خانۀ خمار افتد
خم و ساقی و صراحی همه از کار افتد
1. از تو نتابم رخ ای نگار بمعبود
گر چو خلیلم بری بآتش نمرود
1. گر چونتو در آفاق جفار کار نباشد
انصاف ز شوخی چو تو بسیار نباشد
1. جز دل ما که زیاد تو بپرواز آید
کس ندیده است کبوتر پی شهباز آید
1. چه شدی کار من دلشده یکسر میشد
یا تو سوی من و یا جان سوی تو بر میشد
1. عنبرینموی تو بر طرف چمن میگذرد
یا ز گلزار ختا آهوی چین میگذرد
1. زلف جانان سحر از باد صبا در هم شد
عاقلان مژده که زنجیر جنون محکم شد
1. نگار من چو بتاراج عقل و دین خیزد
غبار لشگرش از ترک تا بچین خیزد
1. نه من از تنگی دام است که در فریادم
می بنالم که بسر وقت رسد صیادم
1. خیز تا معتکف خانۀ خمار شویم
سر به پیشش بسپاریم و سبکبار شویم
1. تیشه بر پا زدی ار داغ منش در دل بود
آن قوی پنجه که در کوهکنی کامل بود
1. دلبر من بچهره چون زلف معنبر آورد
مهر نخوشه جا دهد مه بدو پیکر آورد