1 نسزد چنین جمالی بحجاب ناز باشد در دولتست بگذار همشه باز باشد
2 اگرش ببینی ایدل گله های زلف او را بر او مگوی ترسم که سخن دراز باشد
3 سر و عقل و جان و دینم همه پاک بردی و غم نخورم که عاشق آنست که پاکباز باشد
4 نظری بروت دارم نظری سوی رقیبت که وصول بر حقیقت زره مجاز باشد
1 ساقی مجلس گشود زلف سمن سود مجلسیان پر کنید دامن مقصود
2 حسن تو روز رخ ایاز سیه کرد مژده برای باد صبحگاه بمعمود
3 چشم زلیخا گر اینجمال به بند یوسف خود را دهد بدرهم معدود
4 دوست چو با ماست ساز عیش تمام است بیهده مطرب مساز زمزمۀ عود
1 رنجه مباش از دل از تو در گله باشد مرغ گرفتار تنگ حوصله باشد
2 یکسره دل خون شود ز دیده بریزد به که گرفتار یار ده دله باشد
3 از تو نرنجم گرم ز بوسه کشی سر کشمکشی رسم هر معامله باشد
4 خال بزلفش چنان خزیده که گوئی دزد شبی در کمین قافله باشد
1 ترک چشمت چو کمین از پی نخجیر کند شیوۀ هر نگهش کار دو صد تیر کند
2 دل سودازده را چاره ز زنجیر گذشت تا دگر حلقۀ زلف تو چه تدبیر کند
3 پرده بردار که از شعشعۀ طلعت تو کس برویت نتواند نظری سیر کند
4 آنچه شیران قوی پنجه به نخجیر نکرد آهوش چشم خطاکار تو با شیر کند
1 مرغی شکسته درخور تبر ستم نبود گیرم مقیم زلف تو صید حرم نبود
2 بیدار بخت من که شدم صید شست تو پیکان جان شکار ترا صید کم نبود
3 شد قاتل از سر من و غم میکشد مرا گر بود بر سرآنکه مرا کشت غم نبود
4 آنرا که دلخوش است بسیری ز بوستان راندن ز در نشانۀ اهل کرم نبود
1 یاد موی توام از دیده به در مینرود خط محویست که از روی قمر مینرود
2 آنکه گوید به سر آرم هوس زلف دراز ما هم این تجربه کردیم به سر مینرود
3 صدق پیش آر که دایم نرود عشوه به کار اگر این بار رود بار دگر مینرود
4 منعم از گریه مفرمای ز دنباله دل داغ مرگ پسر از چشم پدر مینرود
1 زلف بملک حسن بسر تا کله نهاد برداشت پای نخوت و بر فرق مه نهاد
2 عادت نبود تیغ کشیدن بروی ماه این رسم تازه را خم زلف سیه نهاد
3 گر عالمی کشد چه عجب ترک چشم او یا سای قتل عام نه این پادشه نهاد
4 بر بوی خاکپای تو دل هر کجا که دید خاک رهی است روی بر آنخاکره نهاد
1 نظرم دوش بدیدار مهی زیبا بود شب تاریک مرا روز جهان آرا بود
2 حالتی بود مرا دمبدم از جذبۀ شوق که اثر هیچ نبود از من و او تنها بود
3 متحیر بجمالش که چه صورت پرداخت قلم صنع که صورتگر این دیبا بود
4 پای تا سر همه با چشم تامل میرفت ارغوان و سمن و نسترن و مینا بود
1 خیل خیال تست که بر چشم ما رود یا تخت جم که بر سر مور از هوا رود
2 یغمای دین و دل گذرد ایدل فکار سر بر مکن ز دیده که در زیر پا رود
3 رفتی و سیل اشک جگرگون ز سرگذشت بعد از تو بر سر دل ما تاچها رود
4 چونست دل شکسته و در سر هوای زلف از سر اگر بشیشه شکستن بلا رود
1 مهل آنروی که از پرده پدیدار آید ترسم از چشم بد خلق به آزار آید
2 دام نرچین که دگر نیست دلی در همه شهر که نه بر حلقۀ زلف تو گرفتار آید
3 زبر خویش ترانم که مگس از سرقند نرود ور برود نیز دگربار آید
4 قامتت کرد قیامی و قیامت برخواست چه شود آه ندانم که برفتار آید