1 بخطا میرمد آن نرگس فتان از من که بیک غمزه توان برد دل آسان از من
2 منت ابر بهار است ز باران سرشگ بیرخت بر سر یکدشت مغیلان از من
3 تخم صبرم بدل ای پیر جهاندیده مکار که نه چینی بجز از خوشۀ حرمان از من
4 آن شد ایخواه که از جانرود پای شکیب کانزمان دست ز من بود و گریبان از من
1 بگذار تا بماند چشمم برهگذاران پاداش آنکه نشناخت قدر وصال یاران
2 ای ابر نوبهاری باران تبار دیگر طوفان چشمم امروز بگرفته جای بازان
3 یا رب مباد کسی را حیران دو دیده چونمن چشمی بروی منظور چشمی بناقه داران
4 ما بار ناقه بستیم دل ماند پیش دلدار کارم بمشکل افتاد ایخیل همقطاران
1 عمر این گردش ایام چه خواهد بودن گر همه زهر بود کام چه خواهد بودن
2 دور چشمان شما سر بسلامت بادا دور چرخ ار نشود رام چه خواهد بودن
3 خط و زلف تو بزنجیر کشیدند مرا تا ز چشمان تو پیغام چه خواهد بودن
4 ساقیا دامن تقوی چو شد آلوده مرا در شط باده فکن جام چه خواهد بودن
1 دلا گر گوهر مقصود خواهی دیده دریا کن ز فیض دانۀ اشگ آستین پر درّ لالا کن
2 بقوسین علایق چند چون پرگار سرگردان درون نه پای وجا از نقطۀ موهوم ادنی کن
3 ز فیض شمس لاهوتی در این نادوس ناسوتی بتهلیلات اکسیریه نفس مرده احیا کن
4 بدار الخیر حکمت نه رخ و در عین درویشی بنه اکلیل زر بر سر به تخت هر مسی جا کن
1 من و وصال تو از خواب عجب خیالست این ولی خیال تو و خواب من محالست این
2 رخت ربودۀ ز دل نقطۀ سویدائی نهاده زیر سر زلف کچ که خالست این
3 قدت بسرو چمن سر فرو نمیآرد بقامت تو ندانم چه اعتدالست این
4 ز دست دوست تفاوت نمیکند بخیال که زهر ناب و یا شربت زلالست این
1 چند بیهوده دلا اینهمه افغان از من رخ ز من اشک ز من دیدۀ گریان از من
2 آنشد ایخواجه که از جانرود پای شکیب کانزمان دست زمن بود و گریبان از من
3 عاقلان با همه شوریده دلی حیرانم کز چه طفلان سرشکند هراسان از من
4 خواستم پیش تو گویم غم دل ترسیدم شود آنزلف گرهگیر پریشان از من
1 ایکه با لشگر مژگان دراز آمدهای دل که تاراج تو شد بهر چه باز آمدهای
2 دگران ناز فروشند و لیکن گه و گاه تو پری چهره سراپا همه ناز آمدهای
3 عجب است ایشه خوبان که بصید مگسی با سپاه و سلب و چنگال باز آمدهای
4 جز تو کس راه ندارد به نهانخانۀ دل پرده بردار که در پرده راز آمدهای
1 بر جو فلک ز شعلۀ آهم کرانهای ترسم فتد به خرمن ماهت زبانهای
2 دارم بدل دو دست که آنچشم جانشکار جز من بتیر خویش نیاید نشانهای
3 تنها نه من ز جور تو بیخانمان شدم نگذاشت آتش تو در این شهر خانهای
4 بر بوی زلف خم بخمت با گلاب اشگ چشمم کند ترا زمژه هر لحظه شانهای
1 طوقی ز خط بدور زنخدان کشیدهای بر دور مهر و مه خط بطلان کشیدهای
2 داود را بحلقۀ خفتان نهفتۀ یوسف بدور چاه بزندان کشیدهای
3 مانی بخضر در صفت ای سبزۀ عذار پیداست کاب چشمۀ حیوان کشیدهای
4 از مشک تر نوعته طلسمی بسیم خام مه در کمند موی بدستان کشیدهای
1 سخت ای لعبت شیرین همه جا رو شدهای عهد دیرینه نپای و گله نشنو شدهای
2 کام فرهاد چه سان تلخ نگردد که بهشر همه شور است که همخوابۀ خسرو شدهای
3 کس چو خورشید تر اسیر نیارستی دید حالی انگشت نما همچو مه نو شدهای
4 گندم خال ترا جان به بها میدادند خبرت هست که بیقدر ترا ز جو شدهای