صنما زخم دل از چاره اغیار از نیر تبریزی غزل 37
1. صنما زخم دل از چاره اغیار گذشت
زلف بگشا که دگر کار دل از کار گذشت
1. صنما زخم دل از چاره اغیار گذشت
زلف بگشا که دگر کار دل از کار گذشت
1. جانا حیوه من زلب می پرست تست
بندم بپا مبند که جانم بدست تست
1. آنرا که بپای تو سهی سرو سری نیست
پیداست کش از عالم بالا خبری نیست
1. جنبش کبک بزیبائی رفتار تو نیست
پر طاوس بحسن خط رخسار تو نیست
1. تا دل من ریش و لعل و نمکین است
ریش به از مرهم است گر نمک این است
1. چند عمر اندر پی آب سکندر بگذرد
بگذر از ظلمات تن تا آبت از سر بگذرد
1. مگو جان بی سبب بر گردن از مویت رسن دارد
دلی گم کرده امیدی بر آن چاه ذقن دارد
1. آن نه مست است که می خورد و ببازار افتاد
مست آن بود که در خانه خمار افتاد
1. حسن از آنپایه گذشته است که در وصف من آید
مگر او پرده براندازد و خود رخ بنماید
1. چه بود با سر زلف تو کار جان بسر آید
زتار او کسلد رشت وجان بدر آید
1. سرخوشانی که شراب لب مستانه زدند
سنک بر جام و خم و ساغر و پیمانه زدند
1. همچو نی وصل تو هر دم که مرا یاد آید
تا نفس هست دل از درد بفریاد آید