1 مگر قدم بره عشق هشتن آسان است سر سران جهان ریگ این بیابان است
2 تمتعی که بود تشنه زار آب فرات مرا ز خنجر قاتل هزار چندان است
3 در بهشت گشودند یا کلاله تو که هر طرف نگری سربسر گلستان است
4 طبیب درد مرا تازه کن ز قوت عشق گرت بضعف دل خسته میل درمانست
1 هوسم کشد نگارا ز حلاوت عتیبت که بذوق دل ببوسم ز دهان دلفریبت
2 من اگر گنه ندارم تو بهانه گیر بر من صنما که انس دارم بعتاب بی حسیبت
3 دل ساده لوح ما را بکمند مورچه حاجت که بعشوه چو طفلان بخورد فریب سیبت
4 تو صنم گذشته زان بکمال لطف و خوبی که دهد مشاطه زینت بنگار رنگ و زیبت
1 بی می نتوان بردبسر فصل خزان را ساقی بده آنجام پر از خون رزان را
2 ترسم که کند فاش دگر راز نهانرا از دیده که میریزدم این اشک روان را
3 از پیر و جوان برده دل آن ترک جفاجو تا عیب نگیرد پدر پیر جوان را
4 گر باد خزان خون رزان ریخت بگلزار بر خون رزان ده ثمن برگ خزانرا
1 گر باده کشانرا طرب از باده ناب است روی تو بصد بار مرا به ز شراب است
2 دل رفت مرا خرقه و سجاده و تسبیح در دجله بریزید که بغداد خراب است
3 هین دفتر دانائی من پاک بشوئید کاین صفحه رخسار مرا به ز کتاب است
4 با من که بدریا زده ام شنعت تکفیر تهدید بط ای مدعیان با شط آب است
1 لوحش الله صنما اینچه دهانست و لبست خوشه چینان بهم آئید که وقت رطبست
2 نه در اندیشه فردا و نه در حسرت دوش الله الله شب وصل تو چه فرخنده شب است
3 در قیامت می کوثر ز تو باد ایزآمد مستی اشتر بختی نه زآب عنب است
4 شکر است آن نه تکلم رطبست آن نه دهان نمکست آن نه تبسم عسل است آن نه لب است
1 نفس باز پسین است زهجرت جانرا مژده ای بخت که شد عمر بسر هجرانرا
2 طاقت باج غمش در دل ویرانه نماند باز هشتم بوی این دهکده ویرانرا
3 محترم دار غم ایدل که خداوند کرم گرچه کافر بود اکرام کند مهمانرا
4 تندم از سر گذرد غافل و من غرق نگاه نیست از تلوسه غرقه خبر طوفانرا
1 گیرم اندر دل پر درد هزاران غم از اوست داوری پیش که آرم که همه عالم از اوست
2 شادی خاطر او باد زما یکسان است دل اگر غمزده از دوست وگر خرم ازوست
3 خون بده جای می کهنه مرا ای ساقی شادی آنکه غمی تازه مرا هردم ازوست
4 زلف مشگین تو را کوتهی عمر مباد گرچه زخم دل آشفته ما درهم ازوست
1 چندم از کشمکش موی تو جان اینهمه نیست عمر پیری کهن ای تازه جوان اینهمه نیست
2 دل ما و هدف نیر نگاهت هیهات اعتبار من بی نام و نشان اینهمه نیست
3 مگرم از در لطفی اگر آید ساقی که سبک روحی اینرضل گران اینهمه نیست
4 باز ماندی زره شهوت نفس ای زاهد ذوق همخوابگی حور جنان این همه نیست
1 بستی برشته سر مو پای و دست ما گوئی برو که با تو نزیبد نشست ما
2 بازوی زهد پنجه عشق تو بر نتافت برکوب طبل حسن که برگشت شست ما
3 این تیغ وین سپر که نیابد بهمسری با باده بلند تو دیوار بست ما
4 ای آفتاب حسن تو خود پرده برمگیر زین سوی اختیار نظر نبست دست ما
1 در پردهٔ حُسن روی تو شد پردهدر مرا ای وای اگر ز پرده درآید به در مرا
2 جز خون دل که ریزدم از دیده بر کنار حاصل نشد ز نخل محبت ثمر مرا
3 سر بر نگیرم از درت ار فیالمثل به سر ریزند سنگ طعنه ز هر بام و در مرا
4 گم گشت دل به ظلمت زلفش خدای را کو خضر رهروی که شود راهبر مرا