1 تا دل من ریش و لعل و نمکین است ریش به از مرهم است گر نمک این است
2 خرمن مشگست زلف او مزنش هان شانه که غارتگر صبا بکمین است
3 سر بزن ای ترک ساده هندوی خط را اجر غلامی که سرکشید همین است
4 زاهد اگر آیتی بحسن تو خواهد خط غبار رخت کتاب مبین است
1 از حد گذشت جلوه فروهل نقاب را زین تیره روز تر مپسند آفتاب را
2 معذورمی ایصنم همه گر تندی است وجور مستی و از خطا نشناسی صواب را
3 میگفت دل چو میزدمش بوسه بر دهان باید کشید تلخی این شکر اب را
4 تا شست چشم مست تو تیر و کمان گرفت از چشم فتنه برد تمنای خواب را
1 در کمالت چه دهم داد سخندانی را حد گذشته است از آنصورت انسانی را
2 جرم دل نیست که چشم از تو بگرداند باز اختیاری نبود کشتی طوفانی را
3 پرده بردار که از لطف نیارد دیدن چشم کوته نظران صورت روحانی را
4 با تو همچشمی آهوی ختن عین خطاست سحر پهلو نزند آیت یزدانی را
1 نوش لب یار نیم خند است دوشان دلان بهار قند است
2 عاشق چکند که دل نبازد کان کودک شوخ دلپسند است
3 بی خود زقفای تو نپویم یک گردن و صد هزار بند است
4 جانهای بلب رسیده داند در کشور حسن بوسه چند است
1 بجان دوست که از درمران گدائی را که جز درت نشناسد در سرائی را
2 کدام دل که در او جا کند نصیحت خلق مگر خیال تو خالی گذاشت جائی را
3 بیا بصبر من و عشق خود مشاهده کن حدیث مورچه و سنگ آسیائی را
4 خدا کند که گزندت زچشم بدنرسد بدین صفت که دهی داد خود نمائی را
1 ما را بدر میکده دادند اقامت ایزهد ریائی بروی رو به سلامت
2 با نرگس جادو بدر صومعه بگذر تا پیر خرابات نه لافدز کرامت
3 از کشمکش زلف درازت چه سرایم کاین قصه بپایان نرسد تا بقیامت
4 فرهاد بخواب ار لب شیرین تو بیند با تیشه ناخن بکند کوه ملامت
1 سالها گوشه غم بود دل ریش مرا باز عشق آمد و افکند به تشویش مرا
2 صورت شیخ گرفتم بنظر جلوه نداشت بعنایت نظری ای بچه درویش مرا
3 با کمند سر زلفت همه چشم است بچشم مردم ارنام کند صوفی بدکیش مرا
4 نیمه جانی بستن از من و عذر مپذیر که گمان نیست که مقدی هله زین پیش مرا
1 زلف سرکش بین که پروای پریشانیش نیست میدهد دلها بباد و چین به پیشانیش نیست
2 گشت زارم ای مسلمانان بفریادم رسید چشم کافر دل که بوئی از مسلمانیش نیست
3 عقل رفت ار صبر بر غارت رود نبود شگفت امن معدوم است در ملکی که سلطانیش نیست
4 کشتی ابرو خال کشتیبان و گیسو بادبان دل مسافر حسن دریائی که پایانیش نیست
1 بهای قند چه داند که در جهان چند است کسی که همدم آن پسته شکر خند است
2 بیا که جای تو خالی است در حوالی چشم اگر بگریه من خاطر تو خورسند است
3 زمن بدلبر پرخاشجو که گوید باز بیا که دل بعتاب تو آرزومند است
4 دل اربنوش دهانت طمع برد چه عجب که بنده را همه جا چشم بر خداوند است
1 جنبش کبک بزیبائی رفتار تو نیست پر طاوس بحسن خط رخسار تو نیست
2 شکری نیست که در خنده شیرین توئی نمکی نیست که در لهجه گفتار تو نیست
3 همه افسوس بدلدادن من دارد و من دارم افسوس بر آندل که گرفتار تو نیست
4 گر بگویم که من از مهر تو برخواهم گشت در و دیوار بگویند که اینکار تو نیست