بی می نتوان بردبسر فصل خزان از نیر تبریزی غزل 13
1. بی می نتوان بردبسر فصل خزان را
ساقی بده آنجام پر از خون رزان را
...
1. بی می نتوان بردبسر فصل خزان را
ساقی بده آنجام پر از خون رزان را
...
1. در پردهٔ حُسن روی تو شد پردهدر مرا
ای وای اگر ز پرده درآید به در مرا
...
1. جدا از چشم او تن در تب ز جان بر لب است امشب
شبی کاو را ز پی صبحی نباشد آن شب است امشب
...
1. گیرم اندر دل پر درد هزاران غم از اوست
داوری پیش که آرم که همه عالم از اوست
...
1. چندم از کشمکش موی تو جان اینهمه نیست
عمر پیری کهن ای تازه جوان اینهمه نیست
...
1. در کار عشق حاجت تیغ و خدنگ نیست
خصمی که دل بصلح دهد جای جنگ نیست
...
1. امروز خرمن گل و نسرین و سوسنست
وینمونه بازغالیه و مشگ ولادنست
...
1. زینهار ایدل از آن غمزه که شمشیر بدست است
باحذر باش که از مست کسی طرف نبستهست
...
1. هر شکاری شود از جنگل شهباز گرفت
جز دو چشمت که دل از وی نتوان باز گرفت
...
1. لوحش الله صنما اینچه دهانست و لبست
خوشه چینان بهم آئید که وقت رطبست
...
1. گر باده کشانرا طرب از باده ناب است
روی تو بصد بار مرا به ز شراب است
...
1. زلف سرکش بین که پروای پریشانیش نیست
میدهد دلها بباد و چین به پیشانیش نیست
...