1 سالها گوشه غم بود دل ریش مرا باز عشق آمد و افکند به تشویش مرا
2 صورت شیخ گرفتم بنظر جلوه نداشت بعنایت نظری ای بچه درویش مرا
3 با کمند سر زلفت همه چشم است بچشم مردم ارنام کند صوفی بدکیش مرا
4 نیمه جانی بستن از من و عذر مپذیر که گمان نیست که مقدی هله زین پیش مرا
1 مده بباد سر زلف عنبر آسارا روا مدار پریشانی دل ما را
2 ببند دیده چو مجنون زهرچه جز رخ دوست اگر مطالعه خواهی جمال لیلی را
3 چه جای ضعف من ناتوان که قوت عشق زآسمان بزمین آورد مسیحا را
4 گذشت وعده وصل ایصبا ببین بخدا که برکشید بدام آنغزال رعنا را
1 بی می نتوان بردبسر فصل خزان را ساقی بده آنجام پر از خون رزان را
2 ترسم که کند فاش دگر راز نهانرا از دیده که میریزدم این اشک روان را
3 از پیر و جوان برده دل آن ترک جفاجو تا عیب نگیرد پدر پیر جوان را
4 گر باد خزان خون رزان ریخت بگلزار بر خون رزان ده ثمن برگ خزانرا
1 در پردهٔ حُسن روی تو شد پردهدر مرا ای وای اگر ز پرده درآید به در مرا
2 جز خون دل که ریزدم از دیده بر کنار حاصل نشد ز نخل محبت ثمر مرا
3 سر بر نگیرم از درت ار فیالمثل به سر ریزند سنگ طعنه ز هر بام و در مرا
4 گم گشت دل به ظلمت زلفش خدای را کو خضر رهروی که شود راهبر مرا
1 جدا از چشم او تن در تب ز جان بر لب است امشب شبی کاو را ز پی صبحی نباشد آن شب است امشب
2 ببین بر چنبر کاکل رخ آن ماه سنگیندل مبند ای ساربان محمل قمر در عقرب است امشب
3 جرس در ناله و صبح وداع و جسم و جان در پی مخسب ای دل که وقت ذکر یارب یارب است امشب
4 خدا را آسمان لختی عنان صبح در هم کش که پنهان با لبش دل را هزاران مطلب است امشب
1 گیرم اندر دل پر درد هزاران غم از اوست داوری پیش که آرم که همه عالم از اوست
2 شادی خاطر او باد زما یکسان است دل اگر غمزده از دوست وگر خرم ازوست
3 خون بده جای می کهنه مرا ای ساقی شادی آنکه غمی تازه مرا هردم ازوست
4 زلف مشگین تو را کوتهی عمر مباد گرچه زخم دل آشفته ما درهم ازوست
1 چندم از کشمکش موی تو جان اینهمه نیست عمر پیری کهن ای تازه جوان اینهمه نیست
2 دل ما و هدف نیر نگاهت هیهات اعتبار من بی نام و نشان اینهمه نیست
3 مگرم از در لطفی اگر آید ساقی که سبک روحی اینرضل گران اینهمه نیست
4 باز ماندی زره شهوت نفس ای زاهد ذوق همخوابگی حور جنان این همه نیست
1 در کار عشق حاجت تیغ و خدنگ نیست خصمی که دل بصلح دهد جای جنگ نیست
2 طفلان بهایهوی کشندم بسوی دشت کاندر خور جنون تو در شهر سنگ نیست
3 پیک پیام دوست بدر حلقه میزند ای جان بدر شتاب که جای درنگ نیست
4 آئین قهر و مهر زمستان او مپرس در کام ما تفاوت شهد و شرنگ نیست
1 امروز خرمن گل و نسرین و سوسنست وینمونه بازغالیه و مشگ ولادنست
2 ای کز سرم میگذری باش یک زمان کافشانمت بپای روانی که در تن است
3 زد آتشی به پرده ناموس سوز عشق کامروز در جهان همه افسانه من است
4 آسوده نیست از شرر آهم آسمان زلف تو تا بر آتش دل باد بیزن است
1 زینهار ایدل از آن غمزه که شمشیر بدست است باحذر باش که از مست کسی طرف نبستهست
2 کس چه سان از تو برد جان که زدنباله حشمت حشم ناز و فنون تا نگری دست بدست است
3 کام من از تو همین بس که بپای تو نهم سر که مرا پایه ز اندازه بالای تو پست است
4 نیست از پیچش موی تو مرا روی رهائی کاین بلائی است که یابند من از روز الست است