1 چو بشنید زین گونه کید گزین فرود آمد از تخت و برشد به زین
2 زدل، کینه و درد و غم دور کرد به پیش اندران پاک دستورکرد
3 زترکان به پیش اندران ده هزار گرانمایه با گوهر و نامدار
4 خبرشد به نزد شبان و رمه پذیره فرستاد لشکرهمه
1 یکی روز، پردخته شد پیشگاه فرامرز و گرگین بد و کیدشاه
2 چنین گفت با کید هندی،دلیر که چشمم زرویت نگشتست سیر
3 مرا رای جیپال و آن مرز خاست شدن سوی آن مرز و بومم هواست
4 کنون آرزو دارم از تو یکی بگویم تو بشنو مپیچ اندکی
1 پس از هفته بنشست با انجمن چو پروین گرانمایگان تن به تن
2 بفرمود تا هندوان سر به سر یکایک بیایند بسته کمر
3 چو شد انجمن خیل هندوستان چنین گفت پس مهتر سیستان
4 که ای کید هندی بگردان خدای که او قادر و داور ورهنمای
1 چنین گفت کید ای جهاندار گرد سرافراز و دانای با دستبرد
2 اگر گنج خواهی،بیاریم گنج بدان تا روان ها ندارم به رنج
3 گشایم در گنج های پدر وز آن پس ببخشم تو را سر به سر
4 بدین سان کس از دین خود برنگشت ز راه نیاکان نباید گذشت
1 بدو گفت کای مهتر روزگار شنیدم زگفتار آموزگار
2 به گوهر ز آبی برافراشته بدو سنگ خار اندر انداخته
3 همه پیکر کوه با فرو هی همه چشمه سیب نار وبهی
4 درو بسته نرگس و یاسمن بسی سنبل و گل به گرد چمن
1 که این کوه نبود بجز آدمی کجا اصل دارد زخاک و زمی
2 همان نرگسش چشم وگل هست روی همه بوستان سنبلش هست موی
3 دلش خسرو و دست جنگی سپاه زبان،پاک دستور وتن،بارگاه
4 همان مطبخش معده و چشم وروی وزآن پس درختش زفرهنگ جو
1 دگر گفت کی پهلو دلپذیر به سالی جوان و به اندیشه پیر
2 سواری شنیدم که چون برنشست شد از دست وافتاد بر سر نشست
3 سخن گوید او هیچ تو نشنوی بگوید همین تازی وپهلوی
4 به میدان چو خورشید چون دم زند همه گوهر افشاند از لب زند
1 بدو گفت کای پیر زنار بند قلم باشد آن بردر هوشمند
2 سواره به انگشت،پویان به سر همی ریزد از وی سراسر گهر
3 به پیری سرشتی و آنگه بجوی نماند تو این داستان را بگوی
4 از این بهترت هست چیزی بیار ترا هست میدان بدین سان چهار
1 جهان دیده پیرش چنین گفت باز که ای شیر جنگ آور و سرفراز
2 ز دی و ز امروز و فردا و پس چه در گوهر و سر چه داری هوس
3 چه گویی ز دانش برین هر چهار گرت رای خیزد به من برشمار
4 خردمند زین در چه گوید همی وزین روز دیدن چه جوید همی
1 به پاسخ بدو گفت کز بخردی نباشد جز افسانه ایزدی
2 مثل ها زدی گشت امروز کار عمل گرفرستی سوی کردگار
3 ازین در شود نام فردا عمل چو گشتی ز فردا درآید اجل
4 خرد خواند او را یکایک به نام تو برخیز زین پایه برتر خرام