1 به پاسخ بدو گفت پیر گزین که آرام در زیر تیغت زمین
2 به گیتی فراتر زعدل کیان ندانم به عالم چه بندد میان
3 فراخی به کیهان بود داد کی که تنگی نسازد به گیتیش پی
4 شهی را که نه داد باشد نه دین به گیتی نباشد ورا آفرین
1 دگر گفت کای مهتر پاک زیست بگویی که روشن تر از شید چیست
2 به پاسخ بدو گفت تا بنده ای زخورشید،رخشنده تر دیده ای؟
3 به پاسخ بدو گفت پس هوشمند زخورشید،روشن تر و دل پسند
4 دل پاک و صافی زخورشید به بدو در توان بستن امید به
1 دگر گفت کای جمله،دریای راز مرا مشکلی هست بگشای راز
2 به گیتی جفاکاره و دل شکن که بینی که بد گشت با انجمن
3 بگریید زان پیر آموزگار که این بد نباشد بجز روزگار
4 کزو هیچ بیچاره خشنود نیست نبینم کسی را کزو دود نیست
1 بپرسید زان پس دل آشفته گرد کزین دار شش در چه خواهیم برد
2 درو گنج و گوهر فراز آوریم تهیدست زین پس چرا بگذریم
3 از این رنج و این گنج، انجام چیست وزین پادشاهی،همه کام چیست
4 به پاسخ بدو گفت کز شش دری برد زین همه نام نیک اختری
1 دگر گفت کای نامور مرد شنگ شنیدم به گیتیست پنهان نهنگ
2 نه پیدا به مرد است و همراه مرد دوان مرد،او درپی آید چو گرد
3 شب و روز تازان و در پی دوان چو دیدش نبخشد زمانی زمان
4 مرا وتو را درپی است این نهنگ نه جای درنگ ونه یارای جنگ
1 دگر باره گفتش همی جنگجوی که ما را به گیتی تو چیزی بگوی
2 نه چندی چنین گفت کای نامدار بپرهیز زین بدکنش روزگار
3 که او چون عروس است و داماد،تو از آن کهنه دلبر نه استاد تو
4 بسی بینی او را همه نور وزیب زبانش زمکر است و چشم از فریب
1 به پاسخ بدو گفت کای سرفراز ببایدت بردن مرو را نماز
2 چو فرزند گشتاسب را سر نهی بماند به تو تاج و تخت مهی
3 وگر سر بپیچی گزند آیدت سرنامور زیر بند آیدت
1 در این بود دستور کید بزرگ که آمد فرستاده همچو گرگ
2 زنزدیک طهمور اروند شاه سخن ها بسی گفت زان بارگاه
3 که زنهار تا دل نپیچی ز درد مکن جنگ و پیرامن بد مگرد
4 که خورشید با او نتابد به جنگ سپهدار،شیر و سپه چون پلنگ
1 بشد پیر دستور و بوسید تخت تنی دید بر تخت همچون درخت
2 ستایش کنان گفت کای نیک پی زچرخش غمی نیست کاوس کی
3 که چون تر کمر بسته ای تخت او به گردون برآ»د همین بخت او
4 به پوزش فرستادمان شاه کید که چون پیش تیغ تو کوشیم صید