1 یکی هفته زان گونه بد شادکام برآن بستر از گرگ بردند نام
2 به نوشاد گفت ار بگویی رواست که مأوای آن گرگ گویا کجاست
3 بدو گفت از ایدر سه روزه برون یکی بیشه ای نام او مرزغون
4 همیشه در آن مرغزار آید او به هامون ز بهر شکار آید او
1 بیامد به سوی بیابان چو گرد در آن گه که شد برفلک شید زرد
2 خرامان به سوی بیابان رسید زدیده همین دیدبانش بدید
3 که آمد گرانمایه گرگ سوز به نیروی دادار گیتی فروز
4 فرامرز را دل زجا بردمید پذیره شدن را پیاده دوید
1 در آن گه که برشد خروش خروس برآمد یکی چهره سندروس
2 به شادی، فرامرز یل شد سوار به پیش اندرون بیژن نامدار
3 درآمد در آن غار تار ارجمند شه و لشکر و پهلوان بلند
4 درآمد فرامرز آنجا فرود همی داد بر بیژن یل درود
1 یکی لوح زرین به بالین اوی نوشته یکی نامه کای جنگجوی
2 چو من بس فراخست و لشکرپناه جهان پر زر و سیم در سنگ گاه
3 تو باری فروزان میان گوان که پاکی تن جان شدیم و روان
4 پدر کرد نام مرا نوش زاد زجمشید دارم به گیتی نژاد
1 چو یک چند بد با می و رود وجام از آن مار جوشا گرفتند نام
2 به نوشاد گفت ای شه نیکنام کجا باشد آن اژدها را کنام
3 بدو گفت کای پهلوان دلیر که پیچد زآسیب تو دیو و شیر
4 تو آن مارجوشا به آسان مگیر که از وی سموم آید و زهر زیر
1 چو یک هفته مستان شدند انجمن جهان پهلوان گفت زان کرگدن
2 به نوشاد گفت ای شه بافرین کجا باشد آن کرگدن در زمین
3 بدوگفت زایدر به فرسنگ بیست چنان شد که کس را نشانی نه زیست
4 سه فرسنگ بینی یکی مرغزار گله گشته به هر سویی ده هزار
1 زجور زمانه دلم گشت سیر در این صبر واین کوره اردشیر
2 چنان دان که در یوم پیروز یاد که بردوستان جمله فیروز باد
3 چه کهتر چه مهتر هر آن کس که هست همه شاد و خرم هم از باده مست
4 جهان را به شادی همی بسپرند همه با می و رود و رامشگرند
1 چو بشنید از من جهان پهلوان به گل زد گلابی زنرگس روان
2 بدادش بسی خواسته دلپذیر به نزدیک خود خواند گویا دبیر
3 به گفتار من سوی آن شهریار یکی نامه بنویس الماس وار
4 دبیر آنکه کافور و عنبر گرفت به کید آنگهی نامه ای برگرفت
1 فرامرز گفت این نبرد منست دلیری چنین نیز خورد منست
2 ببینم که چون برخروشد همی چو پیل دمنده بجوشد همی
3 چو باد اندر آمد به میدان اوی دژم گشته آن چهر خندان اوی
4 گلنگو یکی نیزه بازی گرفت کجا پهلوان ماند از او درشگفت
1 یکی نیزه در مشت گرشاسبی خدنگی به پیکان تهماسبی
2 بدو شست پیوست و چپ راست کرد همان راست، خم شد زیروی مرد
3 بزد تیر بر سینه اسب شیر بیفتاد شیر اندر آمد به زیر
4 بیازید چنگ و گرفتش میان برآمد دم کوس ز ایرانیان