1 چنان بد که یک روز با انجمن به نخجیرگه رفت آن پیلتن
2 در آن دشت و صحرا بسی تاخت بور فراوان بیفکند آهو و گور
3 شب آمد سوی لشکرش بازگشت ابا ویژگان اندر آن پهن دشت
4 چو شب،تیره شد پهلوان با گروه یکی آتشی دید از برز کوه
1 چو بر تخت فیروزه رفت آفتاب جهان شد چو دریای یاقوت آب
2 شب از بیم شمشیر خون در مصاف بدرید شعر سیه تا به ناف
3 سپهبد سوی چشمه آمد پگاه بدان تا بشوید هم ا زگرد راه
4 یکی ماه رخ دید چون ارغوان نشسته به نزدیک آب روان
1 درین گفتگو بد که از ناگهان خروشی برآمد که ای پهلوان
2 تو آنی که گویی به مردی منم که کوه گران را زبن برکنم
3 منم شیردل نامدار از مهان به مردی همی پویم اندر جهان
4 به خنجر،کلان کوه را بستدم سپاهی برآن گونه برهم زدم
1 سیه دیو،پویان و تازان برفت خرامان سوی کوه تازید و رفت
2 زتاج و زتخت و ز در وگهر غلام و فرستنده و سیم وزر
3 هم از اسب و از اشترو گوسفند زگاوان که برکوه و در می روند
4 بیاورد چندان که هرکس که دید سرانگشت حیرت به دندان گزید
1 بفرمود تا شد نویسنده پیش نشاندش بر تخت،نزدیک خویش
2 یکی نامه فرمود با رای وهوش پراز مهر،نزدیک فرطورتوش
3 چوماهی برآمد زدریای مشک گذر کرد بر روی کافور خشک
4 ببست از بر کاغذ،ابری چو قار ببارید ازو گوهر شاهوار
1 چنین گفت با نامداران خویش بزرگان کشور که بودند پیش
2 که ای سرفرازان با هوش و رای خردمند و با دانش و رهنمای
3 بدانید کز مرز ایران زمین جوانی سرافراز و پاکیزه دین
4 که پورجهان پهلوان رستمست نبیره ز سامست واز نیرمست
1 چو هرکس سخن گفت از پهلوان همان شاه گردان و نام آوران
2 پس آن دیو گویا زبان برگشاد همی کرد کار فرامرز،یاد
3 نخستین ز راه نژاد و گهر سخن گفت ا زآن پهلو نامور
4 نژادش یکایک بدیشان شمرد ز رستم بشد تا نریمان گرد
1 دگر روز چون شید زد بر درفش چو کافور شد روی چرخ بنفش
2 نشست از بر تخت،شاه پری زاندیشه،دل دور وازغم،بری
3 یکی خوب نامه بفرمود شاه به نزد فرامرز لشکر پناه
4 نویسنده بنهاد بر نامه دست قلم،پای بگشاد و لب را ببست
1 چو زان منزل آمد برون سرفراز سیه دیو گفت ای یل رزم ساز
2 بدین ره که امروز ما آمدیم بسی رنج بردیم تا آمدیم
3 به برگشتن اکنون نشاید گذشت که پر برف باشد همان کوه و دشت
4 سوی راه کژدر بباید شدن بدین راه ایمن نباید بدن
1 چو شب،شعر زربفت بر سر کشید نشان های درنده شیران بدید
2 چنین گفت آن دیو با پهلوان که ای پر منش گرد روشن روان
3 هم اکنون چو درمنزل آیی فرود زشیران درنده باشد درود
4 دو کوهند وز آواز ایشان زمین بلرزد به هنگام پرخاش و کین