چو چندی از سرایندهٔ فرامرزنامه فرامرزنامه 173
1. چو چندی برآسود پیش نیا
جوان سرافراز پر کیمیا
...
1. چو چندی برآسود پیش نیا
جوان سرافراز پر کیمیا
...
1. چو یک چند نزدیک شاه جهان
ببود آن سرافراز روشن روان
...
1. چو یک سال بگذشت از روزگار
بدو داد جان آفرین کردگار
...
1. سر نامه از زال بسیار سال
که گردون ورا کرد بی پر و بال
...
1. ازو نامه بستد فرامرز راد
بخواند و ببوسید وبر سرنهاد
...
1. پس آن نامه را زود پاسخ نوشت
به خون دل و دیده اندر سرشت
...
1. از آنجا فرامرز باده هزار
دلیران و گردان و مردان کار
...
1. گروهی به خورشید یل بازخورد
برانگیخت او اسب و برخاست گرد
...
1. به دینارگون گشت دریای قیر
بزد بر دل موج خورشید پیر
...
1. یکی داستانی کنون در خور است
که دانش فراوان بدو اندر است
...
1. فرامرز را آگهی شد که زال
بماندست چون مرغ بی پر وبال
...