1 بیاورد پس مهتر تیز ویر از آن پر و لختی به پیکان تیر
2 برافروخت با عود آن را بسوخت زناگاه روی هوا برفروخت
3 چو دید از هوا آتش و تیره دود بیامد به نزد فرامرز زود
4 نشست از بر خاک و پوزش گرفت فرامرز و مانده اندر شگفت
1 سپه را همه گرد کردو برفت ره باختر را بسیچید تفت
2 همی رفت شش ماه بر روی آب از اندوه رفتن دلش پر شتاب
3 به ناگه رسیدند نزد زمین جزیری درو مردم پاک دین
4 همه پاک دین وهمه پاک رای پرستنده دادگر یک خدای
1 درآن جایگه رفت بر تیغ کوه ابا نامداران ایران گروه
2 حصاری برآورده دید از رخام تو گفتی در آن ماه داردکنام
3 فزون بود پهناش از پنج میل برو بر نگاریده خطی چو نیل
4 نوشته جهان دار هوشنگ شاه بسی پند نیکو در آن جایگاه
1 به دو مه بیامد سوی باختر بدید آن بر و بوم با زیب و فر
2 یکی خسروی بد در آن مرز،شاه که هم با گهر بود وبا دستگاه
3 یکی لشکری داشت از صدبرون همه جنگجوی وهمه با فسون
4 چو با مرز او پهلوان تنگ شد دلش را دگر بهر سرجنگ شد
1 بگفت این و هم در زمان برنشست به کینه نهاد از بر تیغ،دست
2 سپه بر نشاند و بزد بوق و کوس زمین از سم اسب گشت آبنوس
3 بیامد به نزدیک ایران سپاه سواران جنگ آور کینه خواه
4 سوار طلایه چو باد دمان از ایران بیامد بر پهلوان
1 چوپرداخت از جنگ نام آوران همان شیر و آن لشکر بیکران
2 سپه بر نشاند و بیامد به شهر از آن جنگ جستن نیامدش بهر
3 زبان بزرگان ابر شهریار گشادند از بد در آن روزگار
4 پشیمان شد از کرده خویشتن نهفته بیامد ز راه انجمن
1 چو چندین برآسود گرد دلیر زجا اندر آمد به کردارشیر
2 سوی مرز چین روی بنهاد تفت شب وروز ناسوده در راه رفت
3 یکی کوه بد اندر آن راه سخت کلان کوه خواندی ورا نیکبخت
4 چوآمد به نزد کلان کوه،خوار بدان در نگه کرد گرد سوار
1 چنان دید در خواب کو پدر همی گفت فیروز گر ای پسر
2 که کار تو امشب به کام تو گشت همان توسن چرخ،رام تو گشت
3 شب تیره برخیز سوی حصار برو تا ببینی که پرودرگار
4 چگونه نماید تو را راه دژ شود کشته بر دست تو شاه دژ
1 زجا اندر آمد چو کوه گران یکی سنگ انداخت بر پهلوان
2 سپر در سر آورد آن چیره دست نیامد از آن سنگ بر وی شکست
3 جهان جو سوی خنجر آورد دست بدو تاخت مانند آذرگشسب
4 بزد بر کمر گاه دیو سیاه به دو نیمه کردش در آن جایگاه