چو رستم از سرایندهٔ فرامرزنامه فرامرزنامه 36
1. چو رستم سخن ها سراسر براند
زمژگان بسی خون دل برفشاند
...
1. چو رستم سخن ها سراسر براند
زمژگان بسی خون دل برفشاند
...
1. چوشد هفته ای پهلو نامدار
بفرمود رفتن سوی مرغزار
...
1. نوشته یکی تخته دیدند سنگ
بدو داستانی پراز بوی و رنگ
...
1. یکی هفته زان گونه بد شادکام
برآن بستر از گرگ بردند نام
...
1. بیامد به سوی بیابان چو گرد
در آن گه که شد برفلک شید زرد
...
1. در آن گه که برشد خروش خروس
برآمد یکی چهره سندروس
...
1. یکی لوح زرین به بالین اوی
نوشته یکی نامه کای جنگجوی
...
1. چو یک چند بد با می و رود وجام
از آن مار جوشا گرفتند نام
...
1. چو یک هفته مستان شدند انجمن
جهان پهلوان گفت زان کرگدن
...
1. زجور زمانه دلم گشت سیر
در این صبر واین کوره اردشیر
...
1. چو بشنید از من جهان پهلوان
به گل زد گلابی زنرگس روان
...