1 ببستند مه را به مریخ عقد به مفلس بدادند آن گنج نقد
2 چو بودش به زور وهنر دستبرد زمیدان جهان گوی خوبی ببرد
3 ببردند مه را به خلوت سرای چوشد بسته کابین آن دلگشای
4 چو در خلوت خاص شد گیو گرد بیامد بر ماه با دستبرد
1 غلامی به نزدیک گودرز زود نهانی شد وآشکارا نمود
2 که بانو به بیداد بگشاد دست دو بازوی گیو دلاور ببست
3 چو بشنید گودرز برجست تفت همان دم بر رستم گرد رفت
4 زبانوی از جستن گرد چیر سخن گفت با پهلوان دلیر
1 ایا دوستداران والا گهر زمن بشنوید این چنین سر به سر
2 زنو آورم داستانی زپی زهندوستان آورم ملک ری
3 که روزی زایام کاوس کی ندایی به هند آمدش پی زپی
4 به نام خداوند روزی رسان یکی قصه آرم برون از نهان
1 که ناگه در آمد یکی نامدار که می بار خواهد بر شهریار
2 به دربان چنین گفت کای نامدار خبرکن زمن بک بر شهریار
3 که پیغام آوردم از شاه هند سخن های چندین در او مستمند
4 همان گه ز در رفت دربان شاه زمین را ببوسید در پیشگاه
1 چو سالم بشد سی وشش این زمان زپیری رسیده به سر مرزبان
2 زباد خزانی رخم زرد شد گل ارغوان رخم گرد شد
3 بنفشه سمن گشت گل شد تهی شدم چنبری شاخ سرو سهی
4 تنم خم گرفت ودلم غم گرفت دو دیده بشوریده رخ،نم گرفت
1 پسر بار کرد و چو بربست کوس سطخر گزین گشت چون آبنوس
2 به ماه دی برگ ریزان خروش برآمد بدین سان که بدرید گوش
3 جهاندار با تهمتن یک دو روز برفتند با گرد گیتی فروز
4 سیوم چون برآمد غوغای نی بخواند آن دلاور گو نیک پی
1 چو رستم سخن ها سراسر براند زمژگان بسی خون دل برفشاند
2 گرفتند مریکدیگر را به بر بسی بوسه دادند بر چشم و سر
3 وز آن جا فرامرز یل شد روان بیامد خرامان سوی هندوان
4 به نوشاد آنگه خبرشد از وی که آید یل نامور جنگجوی
1 چوشد هفته ای پهلو نامدار بفرمود رفتن سوی مرغزار
2 گرانمایه نوشاد بربست رخت بپیمود ره سوی مرغ و درخت
3 دو روز و دو شب چون بریدند راه بدیدند آن گنبد و جایگاه
4 چنین گفت نوشاد کی پرهنر چراغ کیانی جهان سربه سر
1 نوشته یکی تخته دیدند سنگ بدو داستانی پراز بوی و رنگ
2 نوشته بسی گفته پند ارجمند ز ضحاک،زی پهلوان بلند
3 بدان ای فرامرز رستم که من به گیتی شده برتر از انجمن
4 نهادم به گیتی بسی گنج و زر کشیده به خاک این سر تاجور