1 چو رستم سخن ها سراسر براند زمژگان بسی خون دل برفشاند
2 گرفتند مریکدیگر را به بر بسی بوسه دادند بر چشم و سر
3 وز آن جا فرامرز یل شد روان بیامد خرامان سوی هندوان
4 به نوشاد آنگه خبرشد از وی که آید یل نامور جنگجوی
1 ببستند مه را به مریخ عقد به مفلس بدادند آن گنج نقد
2 چو بودش به زور وهنر دستبرد زمیدان جهان گوی خوبی ببرد
3 ببردند مه را به خلوت سرای چوشد بسته کابین آن دلگشای
4 چو در خلوت خاص شد گیو گرد بیامد بر ماه با دستبرد
1 شما را اگر دوستی در سر است می و جام اینجا مهیاتر است
2 بپذرفت پیران از آن پیلتن بیامد بر نامدار انجمن
3 به گردان توران سراسر بگفت بماندند گردان از آن در شگفت
4 زتورانیان بود هفتاد گرد فرامرزشان سوی آن خیمه برد
1 ز رستم چه داری تو دل پر هراس مرا زو به مردی فزون تر شناس
2 کزینم ز لشکر ده و دو هزار همه پهلوانان خنجر گذار
3 از این جا روم تا به کابلستان بسوزم بر و بوم زابلستان
4 نه رستم بمانم نه دستان پیر ببارم در آن زهره باران تیر
1 نخستین بیامد به جای نماز چنین گفت با داور پاک راز
2 که ای آفریننده داد ودین زتو داد یابد زمان و زمین
3 به گیتی تودادی مرا دستگاه سرم بگذارندی به خورشید وماه
4 بجز تو که بردارد افکنده را رساند به آزادگی بنده را
1 سپهدار توران دلش تنگ شد زبانو سوی کینه و جنگ شد
2 برآراست لشکر پی جنگ کین چنین گفت پیران دانای چین
3 که ای نامور پرهنر شهریار یکی داستان گویمت یاد دار
4 که از خانه خویش روباه شاد برون شد یکی روز از بامداد
1 برفتند اندوه گین هر دوان به ایوان رستم گو پهلوان
2 تهمتن بدیدند در پیش در زمین بوسه دادند پیش پدر
3 ببوسیدشان روی و پرسید حال که امروز دارید گویا ملال
4 غبار از چه بنشسته بر رویتان پریشان چرا گشته این مویتان
1 پس آنگاه چون لخت و دولت به هم برفتند با کوس و چتر و علم
2 ابا باز و شاهین و با چرخ و یوز برفتند آن هر دو یل کینه توز
3 شکارافکنان تا به توران زمین که از چرخشان دل نبودی غمین
4 گزیدند سرچشمه ای دلپذیر کشیدند از آن خسروانی سریر
1 چو بانو در آن جنگ پیکار دید جهان بر جهان بین خود تار دید
2 بنالید از دل به پروردگار کای خالق و رازقِ مور و مار
3 به پاکی و ذاتی به یکتا یکی که گیتی ندیدست همتا یکی
4 به قدر و به اعزاز پیغمبران که هستند در راه دین سروران
1 چو سالم بشد سی وشش این زمان زپیری رسیده به سر مرزبان
2 زباد خزانی رخم زرد شد گل ارغوان رخم گرد شد
3 بنفشه سمن گشت گل شد تهی شدم چنبری شاخ سرو سهی
4 تنم خم گرفت ودلم غم گرفت دو دیده بشوریده رخ،نم گرفت