1 فرامرز را گفت کای نامدار کجا مرد هند از تو گیرد فرار
2 سزد گر کنون پا به میدانی نهی که چون می نهی پا به زندان نهی
3 فرامرز یل سوی آویز شد سمند جهانگیر زو تیز شد
4 بدو گفت کای هندوی بدنژاد به مادر بزادی چه نامت نهاد
1 چو دریا به موج اندر آمد سپاه شد از میمنه بیژن نیک خواه
2 سپه را بفرمود یکسر روید همه از میان تیغ هندی کشید
3 چو دریا به قلب اندر آمد سپاه زچپ گستهم شد گو رزمخواه
4 فرامرز،پیش و دلیران ز پس چو مردار برکرکسان را هوس
1 کنون گفته زاد سروست بیش که باد آفرینش زاندازه بیش
2 که روزی فرامرز با انجمن نشسته چو گل در بساط چمن
3 دلیران یکایک همی تاختند چو شیران همه گردن افراختند
4 به نوشاد رخ کرد زان غم وزید که تا کی بتابیم زی مرز کید
1 به روز نخستین،مه فرودین فرامرز پیمود هندو زمین
2 به ره برنیاسود مرد وستور همی شد دوان تا در نیک نور
3 چوآمد خبر زان سوی نوشدار پذیره شدن را بفرمود کار
4 دلیران برون برد از نیک نور بیاراست گیتی به مرد و ستور
1 برون رفت زان پس به جنگ سنور نمودند آن جای او را زدور
2 خود و بیژن گیو با گستهم برفتند گرگین میلاد هم
3 بدان تیغ بالا سپاه انجمن دلیران هندی همه تن به تن
4 از آن مرغزاران چو دد بنگرید چو رعد خروشان زجا بردمید
1 چو دیدش فرامرز کان فره مند سخن گفت زین گونه با وی بلند
2 به پاسخ بدو گفت دانای راز که درتن نباشد جهان دراز
3 بدو گفت کای پیر آموزگار همانا بسی دیده ای روزگار
4 شنیدیم اندر سرای درنگ نهان در تن مرد باشد پلنگ
1 بدو پاسخ آورد پس هوشمند خرد خوانم آن دار شاخ بلند
2 کجا شاخ آن مهتر از گنبد است هر آن کو بدان بر شود موبد است
3 ورا برگ پیرایه ای بر سخن همی شاخ او می نگردد کهن
4 زچیزی که دانی خرد مهتر است زحرفی که داری خرد بهتر است
1 دگر گفت کای بحر دانشوری تو فرهنگیان را یکایک سری
2 درختی شنیدم همه برشده زاشیا یکایک فراتر شده
3 ندانم چه باشد بدان سان بلند بود روشن این شاخ،بر هوشمند
1 بدو گفت دانای هندوستان که ای شمع جمع همه سیستان
2 درختی که فوق ثریا بود زهر چیز برتر به بالا بود
3 نباشد بجز همت ای هوشمند که فیروزگر هست همت بلند
4 گشاده به همت شود کار تو زهمت شود تیز بازار تو
1 دگر گفت کای پیر با آفرین به همت جهان کرده زیر نگین
2 زمیدان و وادی و بستان و کاخ چه باشد کزین پیش باشد فراخ
3 بزرگ و فراخی گره هیچ چیز نباشد به گیتی چه دانیم نیز