1 یکی نامه فرمود سوی طورگ به دشنام،کای دیو خونخوارگرگ
2 تو را از چنان جایگاه و حصار که گفتست لشکر به هامون گذار
3 همی بود بایست برجای خویش نه بنهادن از دژ یکی پای پیش
4 که گر بدکنش دشمن بد گمان نشستی بدین بوم تا سالیان
1 ز دژ در گشادند و شیر دمان بیامد به بالای دژ در زمان
2 چنین گفت با بچه،جنگی پلنگ که ای پرهنر بچه تیز چنگ
3 ندانسته در کار،تیزی مکن بیندیش و بنگر زسر تا به بن
4 به گفتار شیرین بیگانه مرد بویژه به هنگام جنگ و نبرد
1 سرماه فرمود تا کرنای دمیدند و برداشت لشکر زجای
2 جوانی سرافراز با رای وکام ابا پهلوان، خویش و دستور نام
3 همه مرز خرگاه، او را سپرد یکی لشکرش داد مردان و گرد
4 بدو گفت پیوسته بیدار باش سپه را زدشمن نگهدار باش
1 شه هندوان پاسخش دادباز که هستم ازین گفته ها بی نیاز
2 تو برگرد از ایدر بزودی برو ببر پاسخ از من به سالار نو
3 که تو نورسیده سپهدار گرد تو از خویشتن دیده ای دستبرد
4 چو بازوی مردان نپیموده ای از آن بازوی خویش بستوده ای
1 وز آن سو دمنده کیانوش گرد بیاورد پیغام چندان که برد
2 سپهبد چو پیغام از آن سو شنید چو آتش ز پاسخ دلش بردمید
3 بفرمود تا کوس بر پیل مست ببستند و خود بر تکاور نشست
4 بتوفید کوس وبغرید نای خروشیدن کوس و هندی درای
1 تجانوی جنگی زجا در بجست به خرطوم پیل اندر آورد دست
2 بکوشید بسیار پیل ژیان که خرطوم بستاند از آن جوان
3 کشید از بر پیل مانند پیل هوا گشت از گرد مانند نیل
4 همی جست ازو پیل، راه گریز تجانوی پرکینه و پر ستیز
1 از آن پس بر دیو شد نامدار چنین گفت با هم نبرد آن سوار
2 که ای دیو خیره سر و تیره جان ببینی کنون خنجر جان فشان
3 درآویخت با پهلوان شیر نر برآمد خروشیدن هردوبر
4 همی خواست آن گرد یزدان پرست ازآن دیو دژخیم را بسته دست
1 چواین گفته بشنید برجست رای به تندی بیامد روانش به جای
2 بفرمود تا لشکر بیکران سواران جنگی و نام آوران
3 زکشمیر و قنوج و از هند و سند ابا تیغ هندی و چینی پرند
4 به اندک زمان از درش بگذرند تن دشمنان زیر پی بسپرند
1 چنین گفت با خسرو هندوان که ای نامور شاه روشن روان
2 فرامرز رستم یل بافرین مرا گفت رو نزد شاه گزین
3 بگویش که ای نامداربزرگ سزد گر نه تندی به گرد سترگ
4 که ما را شهنشاه ایران زمین جهاندار کیخسرو پاک دین