چو بگذشت از سرایندهٔ فرامرزنامه فرامرزنامه 128
1. چو بگذشت یک ماه دیگر چنین
رسیدند نزدیک خاور زمین
...
1. چو بگذشت یک ماه دیگر چنین
رسیدند نزدیک خاور زمین
...
1. زپیر جهاندیده پرسید و گفت
که ای پیر با دانش و هوش جفت
...
1. دگر گفت کای مرد پاکیزه رای
مرا سون دانش یکی ره نمای
...
1. بپرسید دیگر زیزدان پرست
که ای مرد با دانش نیک دست
...
1. سپهبد چو بشنید گفتار او
به دل خرم از کار و دیدار او
...
1. چو چندی ببود اندر آن جایگاه
روان کرد بر راه دریا سپاه
...
1. از آن پس فرامرز روشن روان
چو پرداخت از مرغ،آمد دوان
...
1. بدان خرمی بازگشتند شاد
به کشتی نشستند مانند باد
...
1. چو تاراج کردند آن بوم رست
از آنجا ره ملک دیگر بجست
...
1. چو بشنید گردنکش دیو بند
سخن های پردرد از آن مستمند
...
1. دلاور چو گفتار ایشان شنید
چوآتش زباد دمان بردمید
...