1 بفرمود شیر ژیان تا دبیر بیاورد بر خامه مشک وعبیر
2 نویسد یکی نامه پاکیزه وار به نزدیک آن مرد ناهوشیار
3 چو مشکین زبان مرغ شیرین سخن به قرطاس بر درفشاند از دهن
4 زدریای فکرت برانگیخت موج زکلک اندرآورد در فوج فوج
1 چو خورشید بر چرخ گشت آشکار جهان کرد روشن به رنگ بهار
2 فرامرزیل ساز رفتن گرفت به دل اندر اندیشه کردن گرفت
3 که بر ما گر ایشان کمین آورند به آب اندرون رخ به چین آورند
4 نباشد بجز کامه هندوان به نامردی از ما بپرد روان
1 چه خورشید با تیغ و زرین سپر نشست از بر تخت و دیهیم زر
2 سراسر درخشنده شد زو زمین دو لشکر نشستند بر پشت زین
3 مهارک سپه را به هامون کشید زگرد سپه شد جهان ناپدید
4 چو رعد بهاران بغرید کوس زمین،تیره گشت و سپهر،آبنوس
1 مهارک چو تیره شب اندر رسید زگردان هندی سواری ندید
2 جهان پیش چشم اندرش تیره گشت زکار زمانه سرش خیره گشت
3 بدان تیره شب در گریزان برفت سوی راه کشمیر پویید تفت
4 سراپرده و خیمه آنجا بماند شب تیره با ویژگانش براند
1 سپه را برانگیخت شیروی گرد برایشان هم از گرد ره حمله برد
2 بزد بر سپاه مهارک سپاه یکی رود خون خاست زآوردگاه
3 سپه را به یک حمله از جا بکند به دروازه شهرشان درفکند
4 فراوان زهندو سپه کشته شد زکشته در شهر چون پشته شد
1 در آن روز شیرو چو شیرژیان به رزم اندرون بود با هندوان
2 سپاه مهارک چو مور وملخ کشیده در آن دشت کشمیر نخ
3 بسی کشته گشته زایرانیان یلان را از آن جنگ آمد زیان
4 پراکنده گشته سواران جنگ رها کرده یکباره ناموس وننگ
1 مهارک چو دید آن سپاه نبرد گریزا شد آهنگ دروازه کرد
2 همی خواست کان شهر سازد حصار مگر رسته گردد از آن گیر ودار
3 زکارش کسی با فرامرز گفت سپهدار از این قصه اندر شگفت
4 عنان را به جنگ فرامرزداد بتازید و شد از پی بدنژاد
1 به نامه درون سر به سر یاد کرد ز رزم و ز پرخاش روز نبرد
2 نخستین که بر نامه بنهاد دست زعنبر سر خامه را کرد مست
3 ستایش نمودش زیزدان پاک خداوند کیوان و خورشید وخاک
4 خدایی که جان و روان آفرید به یک مشت خاکی توان آفرید
1 یکی پاسخ نامه فرمود شاه نخستین که بنوشت بر نیکخواه
2 به نام خداوند فیروزگر خداوند نیروی و فر وهنر
3 خداوند کیوان و بهرام وهور خداوند پیل و خداوند مور
4 ازویست فیروزی و برتری کمی و فزونی و نیک اختری