بگفت از سرایندهٔ فرامرزنامه فرامرزنامه 139
1. بگفت و برانگیخت شبرنگ را
برافراخت یال وکئی چنگ را
...
1. بگفت و برانگیخت شبرنگ را
برافراخت یال وکئی چنگ را
...
1. چو چندی ببودند و خوردند شاد
گو نامور گرد فرخ نژاد
...
1. دگر روز چون خسرو آسمان
برآمد زگردون سپیده دمان
...
1. چو یک هفته بنشست در پیشگاه
سپهبد چنین گفت با پادشاه
...
1. چوآمد از آن مرز و کشور به در
عنان کرد پیچان سوی باختر
...
1. ببندد دری کردگار جهان
که بگشایدت صد در اندر نهان
...
1. بیاورد پس مهتر تیز ویر
از آن پر و لختی به پیکان تیر
...
1. سپه را همه گرد کردو برفت
ره باختر را بسیچید تفت
...
1. درآن جایگه رفت بر تیغ کوه
ابا نامداران ایران گروه
...
1. به دو مه بیامد سوی باختر
بدید آن بر و بوم با زیب و فر
...
1. بگفت این و هم در زمان برنشست
به کینه نهاد از بر تیغ،دست
...