1 از بهر چه این کبود طارم پر گرد شده است باز و مغتم؟
2 زیرا که درو خزان به زر آب بر دشت نبشت سبز مبرم
3 گشت آب پر از تم و کدر صاف گر گشت هوای صاف پرتم
4 ور گشت شمیده گلبن زرد داده است به سیب گونه وشم
1 به راه دین نبی رفت ازان نمییاریم که راه با خطر و ما ضعیف و بییاریم
2 چون روز دزد ره ما گرفت اگر به سفر بجز به شب نرویم، ای پسر، سزاواریم
3 ازین به ستان ستاره به روز پنهانیم ز چشم خلق و به شب رهبریم و بیداریم
4 وگر به شخص ز جاهل نهان شدیم، به علم چو آفتاب سوی عاقلان پدیداریم
1 امهات و نبات با حیوان بیخ و شاخند و بارشان انسان
2 بار مانند تخم خویش بود سر بیابی چو یافتی پایان
3 چون سخنگوی بود آخر کار جز سخن چون روا بود ساران؟
4 تخم ما بیگمان سخن بودهاست خوبتر زین کسی نداد نشان
1 از دهر جفا پیشه زی که نالم؟ گویم ز که کردهاست نال نالم؟
2 با شست و دو سالم خصومت افتاد از شست و دو گشته است زار حالم
3 مالی نشناسم ز عمر برتر شاید که بنالم ز بهر مالم
4 یک چند جمالم فزون همی شد گفتی که یکی نو شده هلالم
1 که پرسد زین غریب خوار محزون خراسان را که بیمن حال تو چون؟
2 همیدونی چو من دیدم به نوروز؟ خبر بفرست اگر هستی همیدون
3 درختانت همی پوشند مبرم همی بندند دستار طبرخون؟
4 نقاب رومی و چینی به نیسان همی بندد صبا بر روی هامون؟
1 از صحبت خلق دل گسستم اندیشه ندیم دل بسستم
2 در آب نمیدی آن ردا را کش طمع طراز بود شستم
3 چون سایه جهان پس من آمد چون دید که من ازو بجستم
4 جویندهٔ جسته گشت، از من میجست چو من همیش جستم
1 عقل چه آورد ز گردون پیام خاصه سوی خاص نهانی ز عام؟
2 گفت: چو خورد نیست فلک را قرار نیست درو نیز شما را مقام
3 وام جهان است تو را عمر تو وام جان بر تو نماند دوام
4 دم بکشی بازدهی زانکه دهر بازستاند ز تو می عمر وام
1 بر جستن مراد دل ای مسکین چوگانت گشت پشت و رخان پرچین
2 بسیار تاختی به مراد، اکنون زین مرکب مراد فرو نه زین
3 تا کی کشی به ناز و گشی دامن دامن یکی زناز و گشی برچین
4 یاد آمد آنچه منت بگفتم دی کاین دهر کین کشد ز تو نادان، کین
1 ای دل و هوش و خرد داده به شیطان رجیم روی بر تافته از رحمت رحمان رحیم
2 دل چون بحر تو در معصیت و نرم چو موم سنگ خاراست گه معذرت و تنگ چو میم
3 نتوانی که کنی بر سخن حق تو مقام زانکه فتنه شدهای بر غزل و هزل مقیم
4 به خرد باید و دانش که شود مرد تمام تو به حیلت چه بری نسبت خود سوی تمیم؟
1 سوار سخن را ضمیر است میدان سوارش چه چیز است؟ جان سخن دان
2 خرد را عنان ساز و اندیشه را زین براسپ زبان اندر این پهن میدان
3 به میدان خویش اندر اسپ سخن را اگر خوب و چابک سواری بگردان
4 به میدان تنگ اندرون اسپ کره نگر تا نتازی به پیش سواران