1 دیر بماندم در این سرای کهن من تا کهنم کرد صحبت دی و بهمن
2 خسته ازانم که شست سال فزون است تا به شبانروزها همی بروم من
3 ای به شبان خفته ظن مبر که بیاسود گر تو بیاسودی این زمانه ز گشتن
4 خویشتن خویش را رونده گمان بر هیچ نشسته نه نیز خفته مبر ظن
1 دوش تا هنگام صبح از وقت شام برکف دستم ز فکرت بود جام
2 آمد از مشرق سپاه شاه زنگ چون شه رومی فروشد سوی شام
3 همچو دو فرزند نوحاند ای عجب روز همچون سام و تیره شب چو حام
4 شب هزاران در در گیسو کشید سرخ و زرد و بینظام و با نظام
1 ای تن تیره اگر شریفی اگر دون نبسهٔ گردونی و نبیرهٔ گردون
2 نیست به نسبت بس افتخار که هرگز نبسهٔ گردون دون نبود مگر دون
3 آنکه شریف است همچو دون نه به ترکیب از رگ و موی است و استخوان و پی و خون؟
4 گر تو شریفی و بهتری تو ز خویشان چونکه بری سوی خویش خویش شبیخون؟
1 ای شده مشغول به کار جهان غره چرائی به جهان جهان؟
2 پیگ جهانی تو بیندیش نیک سخره گرفته است تو را این جهان
3 از پس خویشت بدواند همی گه سوی نوروز و گهی زی خزان
4 گر تو نه دیوی به همه عمر خویش از پس این دیو چرائی دوان؟
1 بنگر بدین رباط و بدین صعب کاروان تا چونکه سال و ماه دوانند هردوان
2 من مر تو را نمودم اگرچه ندیده بود با کاروان رباط کسی هر دوان دوان
3 از رفتن رباط نه نیز از شتاب خود آگاه نیست بیشتر از خلق کاروان
4 خفته و نشسته جمله روانند با شتاب هرگز شنود کس به جهان خفته و روان!
1 ایا گشته غره به مکر زمانه ز مکرش به دل گشتی آگاه یا نه
2 یگانهٔ زمانه شدی تو ولیکن نشد هیچ کس را زمانه یگانه
3 زمانه بسی پند دادت، ولیکن تو می در نیابی زبان زمانه
4 نبینی همی خویشتن را نشسته غریب و سپنجی به خانهٔ کسانه
1 بدخو جهان تو را ندهد دسته تا تو ز دست او نشوی رسته
2 بستهٔ هوا مباش اگر خواهی تا دیو مر تو را نگرد بسته
3 دیو از تو دست خویش کجا شوید تا تو دل از طمع نکنی شسته؟
4 تا کی بود خلاف تو با دانا او جسته مر تو را و تو زو جسته
1 تا کی کنی گله که نه خوب است کار من وز تیر ماه تیرهتر آمد بهار من؟
2 چون بنگری که شست بدادی به طمع شش نوحه کنی که وای گل و وای خار من
3 چون من ز بهر مال دهم روزگار خویش آید به مال باز به من روزگار من؟
4 هرگز نیامد و بنیاید گذشته باز بر قول من گوا بس پیرار و پار من
1 چند کنی جای چنین به گزین؟ چون نروی سوی سرائی جز این؟
2 چند نشینی تو؟ که رفتند پاک همره و یارانت، هلا برنشین
3 چند کنی صحبت دنیا طلب؟ صحبت یاری به ازین کن گزین
4 مهر چنین خیره چه داری برانک بر تو همی دارد همواره کین؟
1 به فرش و اسپ و استام و خزینه چه افزاری چنین ای خواجه سینه؟
2 به خوی نیک و دانش فخر باید بدین پر کن به سینه اندر خزینه
3 شکر چه نهی به خوان بر چون نداری به طبع اندر مگر سرکه و ترینه؟
4 چو نیکو گشته باشد، خوت، بر خوانت چه میده است و چه کشکینهٔ جوینه