ای غره شده به از ناصرخسرو قبادیانی قصیده 232
1. ای غره شده به پادشائی
بهتر بنگر که خود کجائی
...
1. ای غره شده به پادشائی
بهتر بنگر که خود کجائی
...
1. جهان را نیست جز مردم شکاری
نه جز خور هست کس را نیز کاری
...
1. ایا دیده تا روز شبهای تاری
بر این تخت سخت این مدور عماری
...
1. نماند کار دنیا جز به بازی
بقائی نیستش هر چون طرازی
...
1. بگذر ای باد دلافروز خراسانی
بر یکی مانده به یمگان دره زندانی
...
1. گر خرد را بر سر هشیار خویش افسر کنی
سخت زود از چرخ گردان، ای پسر، سر بر کنی
...
1. ای شده مشغول به ناکردنی،
گرد جهان بیهده تا کی دنی؟
...
1. ای مانده به کوری و تنگ حالی
بر من ز چه همواره بد سگالی
...
1. تمییز و هوش و فکرت و بیداری
چون داد خیره خیره تو را باری؟
...
1. این چه خیمه است این که گوئی پر گهر دریاستی
یا هزاران شمع در پنگان از میناستی
...
1. دگر ره باز با هر کوهساری
بخار آورد پیدا خار خاری
...