1 ناید هگرز از این یله گو باره جز درد و رنج عاقل بیچاره
2 از سنگ خاره رنج بود حاصل بیعقل مرد سنگ بود خاره
3 هرگز کس آن ندید که من دیدم زین بیشبان رمه یله گوباره
4 تا پر خمار بود سرم یکسر مشفق بدند برمن و غمخواره
1 چیست آن لشکر فریشتگان که بیایند از آسمان پران
2 سوی آن مردهای که زنده شود چون بشویندش آن فریشتگان؟
3 چیست آن مردهٔ فریشته خوار به بهار و به تیره و تابستان؟
1 مکر جهان را پدید نیست کرانه دام جهان را زمانه بینم دانه
2 دانه به دام اندرون مخور که شوی خوار چون سپری گشت دانه چون خر لانه
3 طاعت پیش آرو علم جوی ازیراک طاعت و علم است بند و فند زمانه
4 با تو روان است روزگار حذر کن تا نفریبد در این رهت بروانه
1 فریاد به لااله الا هو زین بیمعنی زمانهٔ بدخو
2 زین دهر، چو من، تو چون نمیترسی؟ بیباک منم، چه ظن بری، یا تو؟
3 زین قبه که خواهران انباغی هستند درو چهار هم زانو
4 زین فاحشه گندهپیر زاینده بنشسته میان نیلگون کندو
1 ای شده مفتون به قولهای فلاطون، حال جهان باز چون شده است دگرگون؟
2 پاره که کرد و به زعفران که فرو زد قرطهٔ گلبن به باغ و مفرش هامون؟
3 گر نه هوا خشمناک و تافته گشته است گرم چرا شد چنین چو تافته کانون؟
4 گرم شود شخص هر که تافته گردد تافته زی شد هوای تافته ایدون
1 بگسل رسن از بیفسار عامه مشغول چه باشی به بارنامه؟
2 تو خود قلم کردگار حقی احسنت و زهی هوشیار خامه
3 قول تو خط توست، مر خرد را سامه کن و بیرون مشو ز سامه
4 منیوش مگر پند خوب و حکمت برگوش همه خلق خاص و عامه
1 ای شده مشغول به ناکردنی، گرد جهان بیهده تا کی دنی؟
2 آهن اگر چند گران شد، تورا سلسله بایدت ازو ده منی
3 چونکه نشوئی به خرد روی جهل برنکشی از سرت آهرمنی؟
4 آنچه نه خوش است و نه نیکو برش تخمش خواهیم که نپراگنی
1 ای گشت زمان زمن چه میخواهی؟ نیزم مفروش زرق و روباهی
2 از من، چو شناختم تو را، بگذر آنگه به فریب هرکه را خواهی
3 من بر ره این جهان همی رفتم از مکر و فریب و غدر تو ساهی
4 نازان و دنان به راه چون دونان با قامت سرو و روی دیباهی
1 گر خرد را بر سر هشیار خویش افسر کنی سخت زود از چرخ گردان، ای پسر، سر بر کنی
2 دیگرت گشته است حال تن ز گشت روزگار همچو حال تن سزد گر حال جان دیگر کنی
3 پیش ازان تا این مزور منظرت ویران شود جهد کن تا بر فلک زین به یکی منظر کنی
4 علم را بنیاد او کن مر علم را بام او از بر و پرهیز شاید گر مرو را در کنی
1 تمییز و هوش و فکرت و بیداری چون داد خیره خیره تو را باری؟
2 تا کار بندی این همه آلت را در غدر و مکر و حیلت و طراری؟
3 تا همچو مور بی خور و بیپوشش کوشش کنی و مال فراز آری!
4 از خال و عم به ناحق بستانی وانگه به زید و خالد بسپاری!