1 چون فروماندی ز بد کردار خویش پارسا گشتی کنون و نیک خو
2 آن مثل کز پیش گفتند، ای پسر، من به شعر آرم کنون از بهر تو
3 گند پیری گفت کهش خوردی بریخت «مر مرا نان تهی بود آرزو»
1 از کین بتپرستان در هند و چین و ماچین پر درد گشت جانت رخ زرد و روی پر چین
2 باید همیت نا گه یک تاختن بر ایشان تا زان سگان به شمشیر از دل برون کنی کین
3 هر شب ز درد و کینه تا روز برنیاید خشک است پشت کامت تر است روی بالین
4 نفرین کنی بر ایشان از دل و گر کسی نیز نفرین کند بگوئی از صدق دل که آمین
1 بر جانور و نبات و ارکان سالار که کردت ای سخندان؟
2 وز خاک سیه برون که آورد این نعمت بیکران و الوان؟
3 خوانی است زمین پر ز نعمت تو خاک مخوانش نیز خوانخوان
4 خویشان تو اند جانور پاک زیرا که تو زندهای چو ایشان
1 غریبی می چه خواهد یارب از من؟ که با من روز و شب بسته است دامن
2 غریبی دوستی با من گرفتهاست مرا از دوستی گشتهاست دشمن
3 ز دشمن رست هر کو جست لیکن از این دشمن بجستن نیست رستن
4 غریبی دشمنی صعب است کز تو نخواهد جز زمین و شهر و مسکن
1 این گنبد پیروزهٔ بیروزن گردان چون است چو بستان گه و گاهی چو بیابان؟
2 من خانه نه دیدم نه شنیدم به جز این نیز یک نیمه بیابان و دگر نیمه گلستان
3 ناگاه گلستانش پدید آرد گلها چون گشت بیابانش ز دیدار تو پنهان
4 این گوی سیه را به میان خانه که آویخت نه بسته طنابی نه ستونی زده زینسان؟
1 چرخ گردنده و اجرام و چهار ارکان کان جان است، چنین باشد جان را کان
2 کان جان است که پرجانور است این چرخ گرچه خود نیست مراین نادره کان را جان
3 گوهر کان دلم نیز چنین شاید خوب و هشیار و سخن گوی و معانی دان
4 نامهای کرد خدا چون به خرد زی تو نامه را نیست مگر صورت تو عنوان
1 گشت جهان کودکی دوازده ساله از سمنش روی وز بنفشه گلاله
2 آمد نازان ز هند مرغ بهاری روی نهاده به ما جغاله جغاله
3 بیسلب و مفرش پرندی و رومی دشت نماند و جبال و نه بساله
4 تا گل در کله چون عروس نهان شد ابر مشاطه شده است و باد دلاله
1 در دلم تا به سحرگاه شب دوشین هیچ نارامید این خاطر روشن بین
2 گفت: بنگر که چرا مینگرد گردون به دو صد چشم در این تیره زمین چندین
3 خاک را قرصهٔ خورشید همی درزد روز تا شام به زر آب زده ژوپین
4 وز گه شام بپوشد به سیه چادر تا به هنگام سحر روی خود این مسکین
1 دور باش ای خواجه زین بیمر گله کهت نیاید چیز حاصل جز گله
2 هر که در ره با گلهٔ خوگان رود گرد و درد و رنج یابد زان گله
3 خانه خالی بهتر از پر شیر و گرگ دانیال این کرد بر دانا مله
4 همچو بلبل لحن و دستانها زنند چون لبالب شد چمانه و بلبله
1 مکر و حسد را ز دل آوار کن وین تن خفتهت را بیدار کن
2 نفس جفا پیشهت ماری است بد قصد سوی کشتن این مار کن
3 به آتش خرسندی یشکش بسوز بر در پرهیزش بر دار کن
4 سرکش و تازنده ستوری بده است زیر ادبهاش گرانبار کن