1 من دگرم یا دگر شدهاست جهانم هست جهانم همان و من نه همانم
2 تاش همی جستم او به طبع همی جست از من و من زو کنون به طبع جهانم
3 پس نه همانم من و جهان نه همان است زانکه جهان چون من است من چو جهانم
4 عالم کان بود و منش زر و کنون من زر سخن را به نفس ناطقه کانم
1 شاید که حال و کار دگر سان کنم هرچ آن به است قصد سوی آن کنم
2 عالم به ماه نیسان خرم شده است من خاطر از تفکر نیسان کنم
3 در باغ و راغ دفتر دیوان خویش از نثر و نظم سنبل و ریحان کنم
4 میوه و گل از معانی سازم همه وز لفظهای خوب درختان کنم
1 ای دننده همچو دن کرده رخان از خون دن خون دن خونت بخواهد ریخت گرد دن مدن
2 همچو نخچیران دنیدی، سوی دانش دن کنون نیک دان باید همیت اکنون شدن ای نیک دن
3 راه زد بر تو جهان و برد فر و زیب تو چند خواهی گفت مطرب را: فلان راهک بزن؟
4 چون سمن شد بر دو عارض مشک شم شمشاد تو چند بوئی زلف چون شمشاد و روی چون سمن؟
1 ز من معزول شد سلطان شیطان ندارم نیز شیطان را به سلطان
2 سرم زیرش ندارم، مر مرا چه اگر بر برد شیطان سر به سرطان؟
3 همی دانم که گر فربه شود سگ نه خامم خورد شاید زو نه بریان
4 نگوید کس که ناکس جز به چاه است اگرچه برشود ناکس به کیوان
1 مر جان مرا روان مسکین دانی که چه کرد دوش تلقین؟
2 گفتا چو ستور چند خسپی بندیش یکی ز روز پیشین
3 بنگر که چه کردهای به حاصل زین خوردن شور و تلخ و شیرین؟
4 بسیار شمرد بر تو گردون آذارو دی و تموز و تشرین
1 چرخ پنداری بخواهد شیفتن زان همی پوشد لباس پر درن
2 شاخ را بنگر چو پشت دل شده برگ را بنگر چو روی ممتحن
3 ابر آشفته برآمد وز دمن بوستان پرگشت از اطلال و دمن
4 زیر میغ تیره قرص آفتاب چون نشسته گرد بر زرین لگن
1 در دلم تا به سحرگاه شب دوشین هیچ نارامید این خاطر روشن بین
2 گفت: بنگر که چرا مینگرد گردون به دو صد چشم در این تیره زمین چندین
3 خاک را قرصهٔ خورشید همی درزد روز تا شام به زر آب زده ژوپین
4 وز گه شام بپوشد به سیه چادر تا به هنگام سحر روی خود این مسکین
1 ای ستمگر فلک ای خواهر آهرمن چون نگوئی که چه افتاد تو را با من؟
2 نرم کردهستیم و زرد چو زردآلو قصد کردی که بخواهیم همی خوردن
3 اینکه شد زرد و کهن پیرهن جان است پیرهن باشد جان را و خرد را تن
4 عاریت داشتم این را از تو تا یک چند پیش تو بفگنم این داشته پیراهن
1 حکمتی بشنو به فضل ای مستعین پاک چون ماء معین از بومعین
2 چون بهشتت کی شود پر نور دل تا درو ناید ز حکمت حور عین؟
3 دل به حورالعین حکمت کی رسد تا نگردد خالی از دیو لعین؟
4 دل خزینهٔ علم دین آمد، تو را نیست برتر گوهری از علم دین
1 بشنو که چه گوید همیت دوران پیغام ازین چرخ گرد گردان
2 زین قبهٔ پر چشمهای بیدار زین طارم پر شمعهای رخشان
3 این سبز بیابان که چون شب آید پر لاله شود همچو باغ نیسان
4 وین بحر بیآرامش نگونسار آراسته قعرش به در و مرجان