ای دننده همچو از ناصرخسرو قبادیانی قصیده 186
1. ای دننده همچو دن کرده رخان از خون دن
خون دن خونت بخواهد ریخت گرد دن مدن
...
1. ای دننده همچو دن کرده رخان از خون دن
خون دن خونت بخواهد ریخت گرد دن مدن
...
1. در دلم تا به سحرگاه شب دوشین
هیچ نارامید این خاطر روشن بین
...
1. چه گوئی؟ ای شده زین گوی گردان پشت تو چوگان
به دست سالیان شسته زمان از موی تو قطران
...
1. تا کی کنی گله که نه خوب است کار من
وز تیر ماه تیرهتر آمد بهار من؟
...
1. درد گنه را نیافتند حکیمان
جز که پشیمانی، ای برادر، درمان
...
1. چند کنی جای چنین به گزین؟
چون نروی سوی سرائی جز این؟
...
1. این گنبد پیروزهٔ بیروزن گردان
چون است چو بستان گه و گاهی چو بیابان؟
...
1. ای شده مفتون به قولهای فلاطون،
حال جهان باز چون شده است دگرگون؟
...
1. بنگر بدین رباط و بدین صعب کاروان
تا چونکه سال و ماه دوانند هردوان
...
1. بر جانور و نبات و ارکان
سالار که کردت ای سخندان؟
...
1. غریبی می چه خواهد یارب از من؟
که با من روز و شب بسته است دامن
...