1 صوفیی را گفت خواجهٔ سیمپاش ای قدمهای ترا جانم فراش
2 یک درم خواهی تو امروز ای شهم یا که فردا چاشتگاهی سه درم
3 گفت دی نیم درم راضیترم زانک امروز این و فردا صد درم
4 سیلی نقد از عطاء نسیه به نک قفا پیشت کشیدم نقد ده
1 شب چو شه محمود برمیگشت فرد با گروهی قوم دزدان باز خورد
2 پس بگفتندش کیی ای بوالوفا گفت شه من هم یکیام از شما
3 آن یکی گفت ای گروه مکر کیش تا بگوید هر یکی فرهنگ خویش
4 تا بگوید با حریفان در سمر کو چه دارد در جبلت از هنر
1 گاو آبی گوهر از بحر آورد بنهد اندر مرج و گردش میچرد
2 در شعاع نور گوهر گاو آب میچرد از سنبل و سوسن شتاب
3 زان فکندهٔ گاو آبی عنبرست که غذااش نرگس و نیلوفرست
4 هرکه باشد قوت او نور جلال چون نزاید از لبش سحر حلال
1 آن سرشتهٔ عشق رشته میکشد بر امید وصل چغز با رشد
2 میتند بر رشتهٔ دل دم به دم که سر رشته به دست آوردهام
3 همچو تاری شد دل و جان در شهود تا سر رشته به من رویی نمود
4 خود غراب البین آمد ناگهان بر شکار موش و بردش زان مکان
1 بود عبدالغوث همجنس پری چون پری نه سال در پنهانپری
2 شد زنش را نسل از شوی دگر وآن یتیمانش ز مرگش در سمر
3 که مرورا گرگ زد یا رهزنی یا فتاد اندر چهی یا مکمنی
4 جمله فرزندانش در اشغال مست خود نگفتندی که بابایی بدست
1 آن یکی درویش ز اطراف دیار جانب تبریز آمد وامدار
2 نه هزارش وام بد از زر مگر بود در تبریز بدرالدین عمر
3 محتسب بد او به دل بحر آمده هر سر مویش یکی حاتمکده
4 حاتم ار بودی گدای او شدی سر نهادی خاک پای او شدی
1 چونک جعفر رفت سوی قلعهای قلعه پیش کام خشکش جرعهای
2 یک سواره تاخت تا قلعه بکر تا در قلعه ببستند از حذر
3 زهره نه کس را که پیش آید به جنگ اهل کشتی را چه زهره با نهنگ
4 روی آورد آن ملک سوی وزیر که چه چارهست اندرین وقت ای مشیر
1 آن غریب ممتحن از بیم وام در ره آمد سوی آن دارالسلام
2 شد سوی تبریز و کوی گلستان خفته اومیدش فراز گل ستان
3 زد ز دارالملک تبریز سنی بر امیدش روشنی بر روشنی
4 جانش خندان شد از آن روضهٔ رجال از نسیم یوسف و مصر وصال
1 چون به هوش آمد بگفت ای کردگار مجرمم بودم به خلق اومیدوار
2 گرچه خواجه بس سخاوت کرده بود هیچ آن کفو عطای تو نبود
3 او کله بخشید و تو سر پر خرد او قبا بخشید و تو بالا و قد
4 او زرم داد و تو دست زرشمار او ستورم داد و تو عقل سوار