آن از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 95
1. آن غریب ممتحن از بیم وام
در ره آمد سوی آن دارالسلام
...
1. آن غریب ممتحن از بیم وام
در ره آمد سوی آن دارالسلام
...
1. چون به هوش آمد بگفت ای کردگار
مجرمم بودم به خلق اومیدوار
...
1. گر عمر نامی تو اندر شهر کاش
کس بنفروشد به صد دانگت لواش
...
1. واقعهٔ آن وام او مشهور شد
پای مرد از درد او رنجور شد
...
1. بود امیری را یکی اسپی گزین
در گلهٔ سلطان نبودش یک قرین
...
1. آنچنان که یوسف از زندانیی
با نیازی خاضعی سعدانیی
...
1. بینهایت آمد این خوش سرگذشت
چون غریب از گور خواجه باز گشت
...
1. بشنو اکنون داد مهمان جدید
من همی دیدم که او خواهد رسید
...
1. بود شاهی شاه را بد سه پسر
هر سه صاحبفطنت و صاحبنظر
...