این از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 114
1. این بگفتند و روان گشتند زود
هر چه بود ای یار من آن لحظه بود
...
1. این بگفتند و روان گشتند زود
هر چه بود ای یار من آن لحظه بود
...
1. امرء القیس از ممالک خشکلب
هم کشیدش عشق از خطهٔ عرب
...
1. آن بزرگین گفت ای اخوان من
ز انتظار آمد به لب این جان من
...
1. یا درین ره آیدم آن کام من
یا چو باز آیم ز ره سوی وطن
...
1. بود یک میراثی مال و عقار
جمله را خورد و بماند او عور و زار
...
1. ای بسا مخلص که نالد در دعا
تا رود دود خلوصش بر سما
...
1. مرد میراثی چو خورد و شد فقیر
آمد اندر یا رب و گریه و نفیر
...
1. ناگهانی خود عسس او را گرفت
مشت و چوبش زد ز صفرا تا شکفت
...
1. قصهٔ آن خواب و گنج زر بگفت
پس ز صدق او دل آن کس شکفت
...
1. گفت با درویش روزی یک خسی
که ترا اینجا نمیداند کسی
...
1. باز گشت از مصر تا بغداد او
ساجد و راکع ثناگر شکرگو
...