آن از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 125
1. آن دو گفتندش که اندر جان ما
هست پاسخها چو نجم اندر سما
...
1. آن دو گفتندش که اندر جان ما
هست پاسخها چو نجم اندر سما
...
1. جوحی هر سالی ز درویشی به فن
رو بزن کردی کای دلخواه زن
...
1. مکر زن پایان ندارد رفت شب
قاضی زیرک سوی زن بهر دب
...
1. نایب آمد گفت صندوقت به چند
گفت نهصد بیشتر زر میدهند
...
1. زین سبب پیغامبر با اجتهاد
نام خود وان علی مولا نهاد
...
1. بعد سالی باز جوحی از محن
رو به زن کرد و بگفت ای چست زن
...
1. شاهزاده پیش شه حیران این
هفت گردون دیده در یک مشت طین
...
1. زآتش عاشق ازین رو ای صفی
میشود دوزخ ضعیف و منطقی
...
1. کوچکین رنجور بود و آن وسط
بر جنازهٔ آن بزرگ آمد فقط
...
1. چون مسلم گشت بیبیع و شری
از درون شاه در جانش جری
...