1 حبذا کاریز اصل چیزها فارغت آرد ازین کاریزها
2 تو ز صد ینبوع شربت میکشی هرچه زان صد کم شود کاهد خوشی
3 چون بجوشید از درون چشمهٔ سنی ز استراق چشمهها گردی غنی
4 قرةالعینت چو ز آب و گل بود راتبهٔ این قره درد دل بود
1 عزم ره کردند آن هر سه پسر سوی املاک پدر رسم سفر
2 در طواف شهرها و قلعههاش از پی تدبیر دیوان و معاش
3 دستبوس شاه کردند و وداع پس بدیشان گفت آن شاه مطاع
4 هر کجاتان دل کشد عازم شوید فی امان الله دست افشان روید
1 این سخن پایان ندارد آن فریق بر گرفتند از پی آن دز طریق
2 بر درخت گندم منهی زدند از طویلهٔ مخلصان بیرون شدند
3 چون شدند از منع و نهیش گرمتر سوی آن قلعه بر آوردند سر
4 بر ستیز قول شاه مجتبی تا به قلعهٔ صبرسوز هشربا
1 این سخن پایان ندارد آن گروه صورتی دیدند با حسن و شکوه
2 خوبتر زان دیده بودند آن فریق لیک زین رفتند در بحر عمیق
3 زانک افیونشان درین کاسه رسید کاسهها محسوس و افیون ناپدید
4 کرد فعل خویش قلعهٔ هشربا هر سه را انداخت در چاه بلا
1 در بخارا خوی آن خواجیم اجل بود با خواهندگان حسن عمل
2 داد بسیار و عطای بیشمار تا به شب بودی ز جودش زر نثار
3 زر به کاغذپارهها پیچیده بود تا وجودش بود میافشاند جود
4 همچو خورشید و چو ماه پاکباز آنچ گیرند از ضیا بدهند باز
1 امردی و کوسهای در انجمن آمدند و مجمعی بد در وطن
2 مشتغل ماندند قوم منتجب روز رفت و شد زمانه ثلث شب
3 زان عزبخانه نرفتند آن دو کس هم بخفتند آن سو از بیم عسس
4 کوسه را بد بر زنخدان چار مو لیک همچون ماه بدرش بود رو
1 طالب الدنیا و توفیراتها طالب العلم و تدبیراتها
2 پس درین قسمت چو بگماری نظر غیر دنیا باشد این علم ای پدر
3 غیر دنیا پس چه باشد آخرت کت کند زینجا و باشد رهبرت
1 رو به هم کردند هر سه مفتتن هر سه را یک رنج و یک درد و حزن
2 هر سه در یک فکر و یک سودا ندیم هر سه از یک رنج و یک علت سقیم
3 در خموشی هر سه را خطرت یکی در سخن هم هر سه را حجت یکی
4 یک زمانی اشکریزان جملهشان بر سر خوان مصیبت خونفشان
1 آن بزرگین گفت ای اخوان خیر ما نه نر بودیم اندر نصح غیر
2 از حشم هر که به ما کردی گله از بلا و فقر و خوف و زلزله
3 ما همیگفتیم کم نال از حرج صبر کن کالصبر مفتاح الفرج
4 این کلید صبر را اکنون چه شد ای عجب منسوخ شد قانون چه شد