1 چه خورشید تابان فروشد به چاه جهان شد بکردار تابنده ماه
2 برفتند بیرون ز بیشه چه باد فرود آمد آنگه یل پاکزاد
3 خدای جهان را ستودن گرفت همی روی بر خاک سودن گرفت
4 دگرباره گفتا به جمهور شاه که بر گوی با من ایا نیک خواه
1 بدین منزل هشتم از روزگار چه بینم ایا نامدار سوار
2 بگفتا چه سر بر زند آفتاب ببینی یکی ژرف دریای آب
3 که فیل از دمش کی گدا آورد کجا پیل را در چهار آورد
4 چه زان ژرف نیل ای یل نامدار به نیروی دادار آری گذار
1 بر آن که یکی قلعه بینی شگرف نگردد کم از بس بلندیش برف
2 رسیده در آن قلعه بی بدل سر پاسبانان بپای زحل
3 در آن قلعه مضراب دارد نشست همه ساله ای گرد یزدان پرست
4 سپهبد چه بشنید افروخت رنگ کمر کین مضراب را بست تنگ
1 یکی کوه دید آن یل نامور کز افراز او مرغ افکنده پر
2 یکی قلعه بر کوهسار بلند بدو اندرون جای دیو دمند
3 بدی راه آن قلعه دشوار تنگ . . . دیوارش از خاره سنگ
4 چنان تنگ بر کوه آن راه دور که از رفتنش بود دلتنگ بور
1 به نزدیک شیر آمد آن اهرمن جهان جوی بفراخت گرز کشن
2 چنان برسرش کوفت آن گرز گرد که شد شاخ آن دیو وارونه خرد
3 ببازید دست و میانش گرفت سپهدار از آن دیو بد در شگفت
4 کمربند واژونه دیومند گرفتش به نیرو یل ارجمند
1 ستمکاره مضراب در زیر بند همی بردش آن شهریار بلند
2 شکست آن همه بند دیوان دمان یکی نعره ای زد چو تندر روان
3 که ای شهریار ستمکاره مرد نه مردم سرت گر نیارم بگرد
4 بگفت این و رفت از بر شهریار جهان جوی را شد همه کار خوار
1 فرود آمد آنگه یل دیوبند برآمد دم نای هندی بلند
2 شد آگه از آن سرخ پوش سوار که آمد ز پس نامور شهریار
3 بشد در شگفت آن یل نامور همی لب گزید و بجنباند سر
4 که چل روز رفت و بیامد چنین مراین نامور یل ز مغرب زمین
1 سواری برون آمد از آن سپاه به پوشید(ه) از پای تا سر سیاه
2 چه آمد به میدان کمان کرد زه برخ پرده برده به ابر و گره
3 چه آمد بزنگی ببارید تیر چه زنگی چنان دید مانند شیر
4 ز تیرش بپیچید سر در زمان خروشید مانند شیر ژیان
1 برون خواست بردن ز آوردگاه که برداشت گرد سپهبد سیاه
2 عنان اژدهای سیه را سپرد ز نعل سیه گرد بر ماه برد
3 خروشان چه نر اژدهائی دژم چه کوهی کشد کوه خارا بدم
4 یکی نعره ای بر سیه پوش زد تو گفتی که دریا ز کین جوش زد
1 دگر رزم کاین تارم سیم و زر برین طاق فیروزه بگشاد در
2 برآمد خروشیدن بوق کوس فلک صندلی شد زمین آبنوس
3 دو لشکر دگر باره صف برکشید اجل باز از کینه خنجر کشید
4 چنان بر فلک نعره مهره شد که از کار دست دل زهره شد