1 ز فولاد نام وی ارهنگ بود خدنگش نهان در دل سنگ بود
2 ورا نیز ارجاسپ همراه بود ز کین بر سر شاه لهراسپ بود
3 بدو گفت خون پدر باز خواه تو برکش سوی شهر زابل سپاه
4 ز اولاد رستم یکی زورمند همی بازجو کین فولادوند
1 شب تیره ای بود مانند قیر نتابنده ماه و نه تابنده شیر
2 فلک بسته گویا در صبحگاه گشاده در دوزخ و دود آه
3 ز ماهی سیه تا به مه بد جهان سر پاسبانان به خواب گران
4 که ناگاه مضراب وارونه کار بیامد بر خیمه شهریار
1 چو زین باغ طاووس زرین پر برون شد به شام از حد باختر
2 غزالان مشکین به باغ آمدند همه چشمها چون چراغ آمدند
3 سه لشکر برابر فرود آمدند برآمد خروش طلایه بلند
4 بفرمود ارژنگ تا تخت زر نهادند و گردان پرخواشجوز
1 کنون بشنو از شاه ایران سخن هم از زال رستم گو پیلتن
2 شگفتی یکی داستانی زنو ز پیر پسندیده دهقان نو
3 چنین گفت گوینده داستان که لهراسب آن شاه روشن روان
4 به بلخ اندرون بود پیروز و شاد ابا نامداران و گردان راد
1 جهان جوی ارژنگ بر بست کوس به فیل جهان شد ز گرد آبنوس
2 دو جنگ گران کرده شد در سه روز چهارم چو بفروخت گیتی فروز
3 دو لشکر برابر ستادند باز برآمد دم نای ژوبین دراز
4 به میدان درآمد مر آن سرخپوش طلب کرد مرد و درآمد بجوش
1 چو آمد به برج فلک آفتاب سرهندی شب درآمد ز خواب
2 رمید از سر سروران خواب شد چو از آتش روز شد آب شد
3 ز پائین کشیدند برباره شک ز بالا رساندند برباره تنگ
4 بهر در دلیری برآراست جنگ بکین شیر گشتند همچون پلنگ
1 چنین پاسخ نامه شیر کرد به نامه درون مکر و تدبیر کرد
2 که ای نامور شیر آشفته خوی به من بر ازین کین مکن تفته روی
3 مرا با تو خود آرزو جنگ نیست چنان دان که دربند ارژنگ نیست
4 چو رفتی به نه بیشه ای نامدار برآورد بهزاد بابم بدار
1 بگفتا که ای شیر شمشیرگیر روانت جوان باد رای تو پیر
2 چه فردا زند شیر بر چرخ چنگ ز گرگ شب افتاد بیم پلنگ
3 یکی بیشه پیش آیدت پر ز شیر همه همچو پیل دمنده دلیر
4 از آن هر یکی بر برزگی گرگ نیاید درین بیشه از بیم مرگ
1 چه روز دگر شد جهان عطربار رسیدند در دامن کوهسار
2 همه کوه یکسر پر از بیشه بود که کم اندران بیشه اندیشه بود
3 زجمهور پرسید کای گرد نیو چه باشد در این بیشه پر غریو
4 بگفتا در این بیشه یک اژدهاست ره بیشه را بسته ابر بلاست
1 بدو گفت ارهنگ کای نامدار چه نامی ز گردان زابل دیار
2 مرا نام گفتا بود سام شیر که گیرد کمندم بکین دم شیر
3 فرامرز رستم بود باب من ندارد هژیر ژیان تاب من
4 بدو گفت ارهنگ کای ارجمند بخواهم ز تو خون پولادوند