1 چو رستم برفت از در شاه نو بشد باغ ایران پر از خارخو
2 پس آگاهی آمد به لهراسپ شاه که شد کشته جهن سرافرازگاه
3 بدست ستمکاره ارجاسپ شاه برفتست زین روی لهراسپ شاه
4 چنان جهن را کشت از کار چیست بپرسید لهراسپ ارجاسپ کیست
1 ز فولاد نام وی ارهنگ بود خدنگش نهان در دل سنگ بود
2 ورا نیز ارجاسپ همراه بود ز کین بر سر شاه لهراسپ بود
3 بدو گفت خون پدر باز خواه تو برکش سوی شهر زابل سپاه
4 ز اولاد رستم یکی زورمند همی بازجو کین فولادوند
1 کنون ای سراینده داستان زنه بیشه آرم سخن در میان
2 بیارم کنون رزم نه بیشه پیش که دارم درین رزم اندیشه بیش
3 ز نه بیشه چون بشنوی داستان شگفتی بسی بشنوی از جهان
4 چو بر راه نه بیشه شد شهریار اباگرد جمهور خنجر گذار
1 به جمهور گفت ای شه پاکزاد پس پشت من زانکه دارد نژاد
2 چو آمد بدان بیشه آن نامدار یکی پیل آمد بر شهریار
3 سری همچو گنبد تنی همچو کوه زمین زیر پایش بدی در ستوه
4 برون از دهانش که دندان بدی که پیشش بکین موم سندان بدی
1 دویم منزل ای نامدار سوار چو پیش آید از گردش روزگار
2 بدو گفت جمهور کای نامور یکی بیشه پیش آیدت زآن بتر
3 درین بیشه گرگست هر یک چکوه بهر پشته بیشه با صد شکوه
4 جوانی و از عمر نادیده بر مرنجان ز خود مر روان پدر
1 چه روز دگر شد جهان عطربار رسیدند در دامن کوهسار
2 همه کوه یکسر پر از بیشه بود که کم اندران بیشه اندیشه بود
3 زجمهور پرسید کای گرد نیو چه باشد در این بیشه پر غریو
4 بگفتا در این بیشه یک اژدهاست ره بیشه را بسته ابر بلاست
1 یکی دشت پیش آمدش ناگهان که پیدا نبودش کنار و گران
2 همه دشت آکنده از خار بود برون رفتن از دشت دشوار بود
3 بپرسید کاینجا چو چیز است پس که از کینه اندر ستیز است بس
4 بگفتا بیابان موران بود تهی این بیابان ز گوران بود
1 بگفتا که ای شیر شمشیرگیر روانت جوان باد رای تو پیر
2 چه فردا زند شیر بر چرخ چنگ ز گرگ شب افتاد بیم پلنگ
3 یکی بیشه پیش آیدت پر ز شیر همه همچو پیل دمنده دلیر
4 از آن هر یکی بر برزگی گرگ نیاید درین بیشه از بیم مرگ
1 شب تیره در بیشه راندند اسپ خروشان بکردار آذرگشسب
2 هوا سرد بود از دم زمهریر فرود آمد آنگه یل شیرگیر
3 بسی هیمه کردند از بیشه جمع دل خویش کردند ز اندیشه جمع
4 همانگاه آتش برافروختند همه چشم دانش فرو دوختند