1 یکی سنگ افکند بر آن سوار فرو داد پشت آن یل نامدار
2 کزو سنگ بگذشت شد بر زمین که آمد سواری و اسپی بزین
3 بیاورد مرد جوان برنشست بزد بر کمر از سر کینه دست
4 ز چپ اندر آمد به شنگاوه تنگ بیازید بازوی بگشاد چنگ
1 چو آمد به نزدیکی گاه شاه بدو گفت مر پهلوان سپاه
2 که فردا چو خورشید از چاه غرق برآید برآیم زجا همچو برق
3 ز بالا نیایم از کین شیب من کنون تا نگیرم سراندیب من
4 چو بر باره پا دارم از کین نبرد بدارم ازاین باره برخاک کرد
1 که ناگاه از دشت گردی بخاست که برشد سرگرد بر چرخ راست
2 سپاهی برون آمد از گرد یار سراسر در آهن نهان شد شرار
3 چنان اندر آهن بدی مرد غرق زسرتا به پا و ز پا تا به فرق
4 تو گفتی مگر مرد از آهن است نه در سر یلان را بکین در خور است
1 کزین روی شنگاوه چون پیل مست بزد باز بردسته گرز دست
2 درآمد بناورد گه همچو شیر خروشان و جوشان چو شیر دلیر
3 چو هیتال آن دید بگریست زار دلش رزم را شد یکی خواستار
4 فرود آمد از پیل بر زین نشست کشن گرزه کاو پیکر ببست
1 چنین گفت ارژنگ با نامور که این جام و آئینه را در نگر
2 که تا هریک از این دو صنعت بود وزین هر دو بسیار حکمت بود
3 مر این جام را جام انجم نمای بخواند خردمند مشکل گشای
4 مرآینه آینه حکمت است دو حکمت درو کرده ار صنعت است
1 چو رستم برفت از در شاه نو بشد باغ ایران پر از خارخو
2 پس آگاهی آمد به لهراسپ شاه که شد کشته جهن سرافرازگاه
3 بدست ستمکاره ارجاسپ شاه برفتست زین روی لهراسپ شاه
4 چنان جهن را کشت از کار چیست بپرسید لهراسپ ارجاسپ کیست
1 سپهدار برداشت ز آن ماه کام درانداخت در حام یاقوت خام
2 وزآن روی هیتال چون این شنید بسوی سراندیب لشکر کشید
3 گریزان بشد با سپه سوی شهر برآن نوش گردید بر دهر زهر
4 دلیران مغرب چو آگه شدند برفتند سوی سپاه سرند
1 به قلب اندرون شاه در پیش پیل جهان بود گوئی چه دریای نیل
2 دم نای مغز سران میسترد نفس در گلوی اجل می شمرد
3 وزین روی هیتال (شه) بسته صف نشست از بر فیل گرزی بکف
4 ز یکسو دلیری کند زردپوش سپه را بیاراست چون شیر زوش
1 تهمتن شب تیره راخواب شد از آن نامه اش دل پر از تاب شد
2 همی دید روشن روانش بخواب یکی قصر خرم تر از آفتاب
3 میان سرا بد یکی تخت زر مرصع ز یاقوت و در و گهر
4 کشیده بر او پرده رزنگار نشسته بر تخت زر شهریار
1 به شادی نشست از بر تخت عاج فشاندند گوهر دلیران تاج
2 به شاهی بر او هندیان آفرین بخواندند شد نام او بر نگین
3 جهان جوی را خواست سازد تباه بشد ارده شیر آن زمان پیش گاه
4 که اکنون چه شاهی بتو راست شد دلت آنچه از دهر می خواست شد