1 بدو گفت کای زنگی دیو چهر بگیری زمن دستبردی بدهر
2 چنانت ز میدان فرستم بدر که بر تو بگریند مام و پدر
3 بگفت این و برداشت گرز کشن بغرید ماننده اهرمن
4 بزد بر سر گرد نسناس تیز مر آن گرز کین همچو الماس تیز
1 که ازدشت ناگاه برخواست گرد بیامد سواری بساز نبرد
2 دگر ره پدیدآمد آن زرد پوش چو دریای آتش برآمد بجوش
3 سره ره به نسناس زنگی گرفت به کردار شیران جنگی گرفت
4 به زنگی یکی حمله آورد تند که گشت از نهیبش دل شیر کند
1 بد آن زرد پوش آن سیه پوش گفت که مردی ز مردان نماند نهفت
2 هم اکنون تو را سربزیر آورم چو آهنگ شیران چه شیر آورم
3 نخستین بمن گوی نام تو چیست ز یاری هیتال کام تو چیست
4 بدو گفت آن زرد پوش سوار که ای هندی خیره نابکار
1 چو کرد اژدهای شب قیر فام نهان مهره مهر در زیر جام
2 دو لشکر دگر باره شد باز جای نشستند بر تخت آوای نای
3 طلایه برون از دو لشکر شدند ابا گرز و شمشیر و خنجر شدند
4 غونای برد از سر مرد هوش بدرید بانک تبیره دو گوش
1 سپه جمله جنبید از جای خویش ندانست بیدل سر از پای خویش
2 بکردند دم ستوران گره به خود راست کردند گردان زره
3 میان تنگ بستند مر جنگ را کشیدند تنگ و زبر تنگ را
4 سنانها گرفتند در دست خوار بزین خدنگ اندر آمد سوار
1 چو صف دو لشکر چنین راست گشت برآمد یکی گرد از روی دشت
2 سپاهی سراسر در آهن نهان همه شیر مردان جنگ آوران
3 در آهن نهان جمله همچون شرار سراسر همه کرد خنجر گزار
4 رسیدند بستند صف یک طرف همه گرز و شمشیر و خنجر بکف
1 کشیدند صف چار لشکر چنین دوتا از یسار و دو تا از یمین
2 که آمد خبر پیش هیتال شاه که بگریخت از بند او نیکخواه
3 همه بند زندان بهم درشکست مرآن شیر دیوانه از بند جست
4 چو هیتال بشنید آمد بخشم برآشفت از آن کار و شد تیره خشم
1 ببردش کشا(ن) پیش ارژنگ شاه چنان خسته و بسته ز آوردگاه
2 چو از دور ارژنگ شاه سوار بدید آن رخ نامور شهریار
3 فرود آمد از پشت پیل دمان بشد پیش آن نامور پهلوان
4 بغل برگشود و گرفتش ببر ببوسید یل را رو آن چشم و سر
1 بیامد به پیش فرانک دلیر سپهدار فرخنده شیر گیر
2 چه دیدش فرانک برآمد برش فرود آمد و بوسه زد بر سرش
3 سپهدار کردش بسی آفرین که شاهین به تختت بود تیزبین
4 دگر رای میدان گردان مکن چنین آرزو رزم میدان مکن