1 بیامد به پیش فرانک دلیر سپهدار فرخنده شیر گیر
2 چه دیدش فرانک برآمد برش فرود آمد و بوسه زد بر سرش
3 سپهدار کردش بسی آفرین که شاهین به تختت بود تیزبین
4 دگر رای میدان گردان مکن چنین آرزو رزم میدان مکن
1 دگرباره آن ابر آمد پدید بیاورد هیتال را چون سزید
2 نشاند ازبر کوهه زنده پیل دور و بد نهنگ ستیزنده پیل
3 بفرمود کز رزم دست آختند تبیره زنان طبل بنواختند
4 دو لشکر چه از کین کشیدند دست طلایه ز هر سو سر زه ببست
1 گرآن زرد پوشی که آید به جنگ بباید سرش آورم زیر چنگ
2 نمایم بدو آنچنان دستبرد که گردد پشیمان ازاین دار و برد
3 دگر روز چون سرکشید آفتاب تهی شد سرنامداران ز خواب
4 دگر باره آن هر دو لشکر ز کین کشیدند صف از یسار و یمین
1 سپاهی که از زر توانگر بود بدست از پی کینه اش سر بود
2 سرهفته بنواخت شیر نای و کوس شد از گرد لشکر جهان آبنوس
3 دگر ره بسوی سراندیب شد چو سیلی که از کوه در شیب شد
4 کزین آگهی شد به هیتال شاه که ارژنگ آورد دیگر سپاه
1 چو کرد اژدهای شب قیر فام نهان مهره مهر در زیر جام
2 دو لشکر دگر باره شد باز جای نشستند بر تخت آوای نای
3 طلایه برون از دو لشکر شدند ابا گرز و شمشیر و خنجر شدند
4 غونای برد از سر مرد هوش بدرید بانک تبیره دو گوش
1 بد آن زرد پوش آن سیه پوش گفت که مردی ز مردان نماند نهفت
2 هم اکنون تو را سربزیر آورم چو آهنگ شیران چه شیر آورم
3 نخستین بمن گوی نام تو چیست ز یاری هیتال کام تو چیست
4 بدو گفت آن زرد پوش سوار که ای هندی خیره نابکار
1 کزین روی ارژنگ آمد به پیش وزین روی هیتال با فیل خویش
2 دو لشکر برابر دگر صف زدند غو پیل بر شد به چرخ بلند
3 جهانرا تو گفتی سیاهی گرفت سیاهی بر مه به ماهی گرفت
4 به پیش سپه پیلبانان شدند بکردند حصنی ز پیلان بلند
1 چه دیدند روی سپهدار شیر فکندند تن را ز بالا بزیر
2 همه پیش او در خروش آمدند چو دریای جوشان بجوش آمدند
3 که ای گرد ما را به فریاد رس که هستیم یکسر در آتش چه خس
4 سپهدار از ایشان بپرسید راز بگفتند کای گرد گردن فراز
1 وزین رو چه (آن دید) ارژنگ شاه نمانده کلاه و شکسته سپاه
2 فرستاد زی خسرو زنگبار یکی نامه از خون دیده نگار
3 که ای شاه ما را به فریاد رس که در آتش افتاده ام همچو خس
4 شکستی چنین آمد از کین مرا بماندم کنون در دم اژدها
1 بدو گفت کای زنگی دیو چهر بگیری زمن دستبردی بدهر
2 چنانت ز میدان فرستم بدر که بر تو بگریند مام و پدر
3 بگفت این و برداشت گرز کشن بغرید ماننده اهرمن
4 بزد بر سر گرد نسناس تیز مر آن گرز کین همچو الماس تیز