1 چنین پاسخ نامه گردید زود که جز رزم نبود دگر هیچ سود
2 چو فردا سر از خواب دوشین کشم سپه بار دیگر بدین کین کشم
3 درآیم به میدان هیتال شاه یکی رزم سازم درین کینه گاه
4 به بینیم تا بر که باشد سپهر سپهر بلند فروزنده مهر
1 سرآینده دهقان چنین یاد کرد چو این از ره داد بنیاد کرد
2 که عاس آن جفاپیشه نابکار دل آکنده از کینه شهریار
3 نداد او بمن دخت هیتال را سپردم به او من دز مال را
4 کنون شد سپهبد ورا خوستار بمن کی گزارد ورا شهریار
1 بعاس آن زمان گفت هیتال شاه که برکش همین شب مر او را به راه
2 به سوی سراندیب بر بند کن دل از بند او شاد خورسند کن
3 سراندیب را خود کمیندار باش شب و روز هشیار و بیدار باش
4 فکندند یل را به پشت نوند ببردند آن گاه در زیر بند
1 بگاهی که سرزد خور از کوه روس برآمد ز درگاه آوای کوس
2 دو لشکر ز کین صف کشیدند باز جهان شد پر از ناله رزم ساز
3 تو گفتی ز بس ناله نای کوس رخ ماه ماننده شد سندروس
4 ز بس بر فلک بانگ فریاد شد نفیر سرافیل بر باد شد
1 وزین رو چه (آن دید) ارژنگ شاه نمانده کلاه و شکسته سپاه
2 فرستاد زی خسرو زنگبار یکی نامه از خون دیده نگار
3 که ای شاه ما را به فریاد رس که در آتش افتاده ام همچو خس
4 شکستی چنین آمد از کین مرا بماندم کنون در دم اژدها
1 سپاهی که از زر توانگر بود بدست از پی کینه اش سر بود
2 سرهفته بنواخت شیر نای و کوس شد از گرد لشکر جهان آبنوس
3 دگر ره بسوی سراندیب شد چو سیلی که از کوه در شیب شد
4 کزین آگهی شد به هیتال شاه که ارژنگ آورد دیگر سپاه
1 سپهبد چو آن دید آمد بخشم برو بر بگرداند از کینه چشم
2 بزد دست و غرید چون پیل مست غل و بند و زنجیر در هم شکست
3 سر مرد دژخیم از تن بکند بدان نامور بارگاهش فکند
4 بزد دست و برداشت کرسی عاج بشد تازیان تابر تخت ساج
1 کزین روی ارژنگ آمد به پیش وزین روی هیتال با فیل خویش
2 دو لشکر برابر دگر صف زدند غو پیل بر شد به چرخ بلند
3 جهانرا تو گفتی سیاهی گرفت سیاهی بر مه به ماهی گرفت
4 به پیش سپه پیلبانان شدند بکردند حصنی ز پیلان بلند
1 به پرسید هیتال کین مرد کیست کزین سان سواری به گیتی نزیست
2 ندانیم گفتند کین نامدار که باشد که آمد درین کارزار
3 کزین روی آمد مران زرد پوش به نزدیک نصوح آمد بجوش
4 چو از کین به نزدیک نصوح شد تو گفتی یکی دیک در جوش شد
1 گرآن زرد پوشی که آید به جنگ بباید سرش آورم زیر چنگ
2 نمایم بدو آنچنان دستبرد که گردد پشیمان ازاین دار و برد
3 دگر روز چون سرکشید آفتاب تهی شد سرنامداران ز خواب
4 دگر باره آن هر دو لشکر ز کین کشیدند صف از یسار و یمین