1 تنش بود لرزان دلش بود سست خروشان و جوشان بکردار کوس
2 سپهبد چه دیدش فرو ماند سخت کزین مرد گویا که برگشته بخت
3 چه آمد بر شهریار آن سوار فرود آمد از باره راه وار
4 به سرچشمه آمد رخی پر ز خوی چه مردی که سرمست باشد ز می
1 جهانجوی شیرافکن آمد ز راه بدیبا بیاراست آن قلعه گاه
2 بهشتی شد از بس که دیبای زر بهر کوی و برزن کشیدند در
3 برافراز هر روزن از داد نای زن و مرد آن قلعه بربط سرای
4 دم نای کر کرد گوش سپهر به نظاره آمد در آن قلعه مهر
1 چو خور سر زد از چتر فیروزه رنگ سپهبد کمر کینه را بست تنگ
2 بفرمود تا اسب او زین کنند یلان رابه نخجیر آئین کنند
3 نشست از بر اسب با ماهروی برون شد ز قلعه سبک جنگجوی
4 جهانجوی بهزاد هم برنشست برون آمد از قلعه چون فیل مست
1 چه دیدند روی سپهدار شیر فکندند تن را ز بالا بزیر
2 همه پیش او در خروش آمدند چو دریای جوشان بجوش آمدند
3 که ای گرد ما را به فریاد رس که هستیم یکسر در آتش چه خس
4 سپهدار از ایشان بپرسید راز بگفتند کای گرد گردن فراز
1 طلایه برآمد سر راه نیو گرفتند برخاست بانگ غریو
2 که برگو چه مردی بدین تیره شب چرا بسته داری ز گفتار لب
3 سپهدار بگرفت برنده تیغ میان سپاه اندر آمد چه میغ
4 کنون نام من گفت تیغ من است که لرزان ازین نام اهریمن است
1 چو شیر اندر آمد روان زیر فیل یکی برخروشید چون رود نیل
2 سراندر بر ناف آن فیل برد برآوردش ازجای یک فیل برد
3 چنان برزمین کوفت فیل و سوار میان دو صف آن یل نامدار
4 که چون سنگ در زیر پی پیل نرم شود نرم شد استخوانش بچرم
1 دگرباره آن ابر آمد پدید بیاورد هیتال را چون سزید
2 نشاند ازبر کوهه زنده پیل دور و بد نهنگ ستیزنده پیل
3 بفرمود کز رزم دست آختند تبیره زنان طبل بنواختند
4 دو لشکر چه از کین کشیدند دست طلایه ز هر سو سر زه ببست
1 تو امشب به می شاد با من نشین که فردا منش بسته آرم برین
2 به پیش من او را نباشد درنگ چه من دست بازم به شمشیر چنگ
3 سپهبد بدو گفت کای نازنین زن ارچند باشد دلیر گزین
4 ز زن کار مردان نیاید پدید در چاره رازن بود خود کلید
1 فرستاده ای را فرستاد و تفت فرستاده آن نامه بگرفت رفت
2 به پیش سپه آمد او با شتاب بر شاه آمد بهنگام خواب
3 به شه نامه بسپرد و شاهش بخواند بجنباند سر در شگفتی بماند
4 جهانجوی را خواند نزدیک تخت بدو گفت کای گرد پیروزبخت