1 چو زین باغ طاووس زرین پر برون شد به شام از حد باختر
2 غزالان مشکین به باغ آمدند همه چشمها چون چراغ آمدند
3 سه لشکر برابر فرود آمدند برآمد خروش طلایه بلند
4 بفرمود ارژنگ تا تخت زر نهادند و گردان پرخواشجوز
1 چنین گفت ارژنگ با نامور که این جام و آئینه را در نگر
2 که تا هریک از این دو صنعت بود وزین هر دو بسیار حکمت بود
3 مر این جام را جام انجم نمای بخواند خردمند مشکل گشای
4 مرآینه آینه حکمت است دو حکمت درو کرده ار صنعت است
1 دلیران ببستند ساز نبرد برآمد براین چرخ گردنده گرد
2 جهان شد بکردار روی عروس برآمد ز هر سوی آوای کوس
3 خروش ستوران ثریا گذشت شد از نیل چون کوه و صحرا گذشت
4 که امروز بازار رزمست گرم سر سروان زیر ترکست نرم
1 به قلب اندرون شاه در پیش پیل جهان بود گوئی چه دریای نیل
2 دم نای مغز سران میسترد نفس در گلوی اجل می شمرد
3 وزین روی هیتال (شه) بسته صف نشست از بر فیل گرزی بکف
4 ز یکسو دلیری کند زردپوش سپه را بیاراست چون شیر زوش
1 به شنگاوه گفت ای ستمکاره مرد برآرم هم اکنون ز جان تو گرد
2 بگفت این و برداشت گرز گران درآمد بشنگاوه اندر زمان
3 یکی گرز زد برسر ترک او نبد هیچ کآید بسر مرگ او
4 بدزدید سر گرد شنگاوه زود فرو جست از پشت باره چه دود
1 چو آمد برآویخت توپال شیر به پیش صف شاه ارژنگ چیر
2 چو ارژنگ آندید آمد بکین بجنبید گفتی ز لشکر زمین
3 گرفتند توپال را در زمان بیامد هیاهوی کند آوران
4 ستمکاره توپال شیر نر درافتاد در لشکر بی شمر
1 کزین روی شنگاوه چون پیل مست بزد باز بردسته گرز دست
2 درآمد بناورد گه همچو شیر خروشان و جوشان چو شیر دلیر
3 چو هیتال آن دید بگریست زار دلش رزم را شد یکی خواستار
4 فرود آمد از پیل بر زین نشست کشن گرزه کاو پیکر ببست
1 یکی سنگ افکند بر آن سوار فرو داد پشت آن یل نامدار
2 کزو سنگ بگذشت شد بر زمین که آمد سواری و اسپی بزین
3 بیاورد مرد جوان برنشست بزد بر کمر از سر کینه دست
4 ز چپ اندر آمد به شنگاوه تنگ بیازید بازوی بگشاد چنگ
1 سپهدار برداشت ز آن ماه کام درانداخت در حام یاقوت خام
2 وزآن روی هیتال چون این شنید بسوی سراندیب لشکر کشید
3 گریزان بشد با سپه سوی شهر برآن نوش گردید بر دهر زهر
4 دلیران مغرب چو آگه شدند برفتند سوی سپاه سرند
1 چو آمد به نزدیکی گاه شاه بدو گفت مر پهلوان سپاه
2 که فردا چو خورشید از چاه غرق برآید برآیم زجا همچو برق
3 ز بالا نیایم از کین شیب من کنون تا نگیرم سراندیب من
4 چو بر باره پا دارم از کین نبرد بدارم ازاین باره برخاک کرد