1 یکی دشت پیش آمدش ناگهان که پیدا نبودش کنار و گران
2 همه دشت آکنده از خار بود برون رفتن از دشت دشوار بود
3 بپرسید کاینجا چو چیز است پس که از کینه اندر ستیز است بس
4 بگفتا بیابان موران بود تهی این بیابان ز گوران بود
1 بدین منزل هشتم از روزگار چه بینم ایا نامدار سوار
2 بگفتا چه سر بر زند آفتاب ببینی یکی ژرف دریای آب
3 که فیل از دمش کی گدا آورد کجا پیل را در چهار آورد
4 چه زان ژرف نیل ای یل نامدار به نیروی دادار آری گذار
1 چه خورشید تابان فروشد به چاه جهان شد بکردار تابنده ماه
2 برفتند بیرون ز بیشه چه باد فرود آمد آنگه یل پاکزاد
3 خدای جهان را ستودن گرفت همی روی بر خاک سودن گرفت
4 دگرباره گفتا به جمهور شاه که بر گوی با من ایا نیک خواه
1 فرود آمد آنگه یل دیوبند برآمد دم نای هندی بلند
2 شد آگه از آن سرخ پوش سوار که آمد ز پس نامور شهریار
3 بشد در شگفت آن یل نامور همی لب گزید و بجنباند سر
4 که چل روز رفت و بیامد چنین مراین نامور یل ز مغرب زمین
1 بر آن که یکی قلعه بینی شگرف نگردد کم از بس بلندیش برف
2 رسیده در آن قلعه بی بدل سر پاسبانان بپای زحل
3 در آن قلعه مضراب دارد نشست همه ساله ای گرد یزدان پرست
4 سپهبد چه بشنید افروخت رنگ کمر کین مضراب را بست تنگ
1 برانگیخت از جای سرکش سمند ستمکاره ارهنگ پولادوند
2 سر ره بخورشید مینو گرفت ازو ماند خورشید مینو شگفت
3 یکی دیو واژونه دید او بلند بدستش کمان و برش (بر) کمند
4 ز خورشید مینو بپرسید نام نخست آن ستمکاره دیو فام
1 شب تیره در بیشه راندند اسپ خروشان بکردار آذرگشسب
2 هوا سرد بود از دم زمهریر فرود آمد آنگه یل شیرگیر
3 بسی هیمه کردند از بیشه جمع دل خویش کردند ز اندیشه جمع
4 همانگاه آتش برافروختند همه چشم دانش فرو دوختند
1 چو این کوی زرین نمودار شد سر اختر شب نگونسار شد
2 دهل زن دگر بر دهل چنگ زد تبیره همی ناله جنگ کرد
3 ز هر دو سپه گشت اختر بلند خروش آمد و ناله نای هند
4 بگردون همین ناله سنج شد جهان باز از کینه در رنج شد
1 چه آمد به نزدیک ارهنگ تنگ سپه راست کرد و برآراست چنگ
2 دو لشکر برابر چه کشتند راست قیامت تو گوئی از آن دشت خواست
3 ز دیوان یکی دیو وارونه رای پی رزم برکرد مرکب ز جای
4 بشد نیز خورشید مینو چه شیر برآمد ز دیوان غو دار گیر
1 کنون ازسراینده داستان یکی داستان بشنو از راستان
2 کنون بشنو از رزم لهراسپ شاه ابا ترک پر کینه ارجاسپ شاه
3 چه ارجاسپ آن ترک پر کین و تلخ ز توران سپه برد از کین به بلخ
4 فرستاد از آن روی ارهنگ را سوی سیستان از پی جنگ را