بغرید و بگرفت از عثمان مختاری شهریارنامه 93
1. بغرید و بگرفت چرخ بلند
بزه کرد واژونه دیو نژند
...
1. بغرید و بگرفت چرخ بلند
بزه کرد واژونه دیو نژند
...
1. چو خورشید آمد ز بالا به شیب
شب تیره جست از کمین با نهیب
...
1. ابا چارصد مرد رزم آزمای
برآمد خروشیدن کرو نای
...
1. یکی نامه در شهر شیراز شاه
نوشت و روان کرد مردی به راه
...
1. شنیدم ز گوینده داستان
که در عهد لهراسپ شاه جهان
...
1. چنین تاز که خور برآمد بلند
ستمکاره ترکان به غارت بدند
...
1. چه بانو چنان دید شد سوی کوه
رسیدند تا پای کوه آن گروه
...
1. جهان گشت روشن چو از آفتاب
یکی کوه دید آن شه کامیاب
...
1. ز بس تیر بر جوشن شاه شیر
همی تیر برتیر شد جایگیر
...
1. فرامرز چون دید بر گرد بور
به نزدیک طهماسپ آمد ز دور
...
1. شب تیره چون خفت بر تخت زال
چنان دید در خواب آن بیهمال
...
1. بفرمود ارجاسپ ارهنگ را
که بر باره کین بکش تنگ را
...