1 بدو گفت ارهنگ کای نامدار چه نامی ز گردان زابل دیار
2 مرا نام گفتا بود سام شیر که گیرد کمندم بکین دم شیر
3 فرامرز رستم بود باب من ندارد هژیر ژیان تاب من
4 بدو گفت ارهنگ کای ارجمند بخواهم ز تو خون پولادوند
1 جهان دیده زال این سخن چون شنید برآشفت و از جایگه بردمید
2 چنین پاسخ نامه پور کرد که مانا تو را دیو مزدور کرد
3 بپوشید دیوت دو چشم خرد ز گردان چنین ناسزا کی سزد
4 مرا پیر خوانی و دل بشکنی بترسانی از جنگ اهریمنی
1 زواره کمر بند را تنگ کرد برآشفت و آهنگ آن جنگ کرد
2 کشیدند صف در برابر سپاه شد از گرد خورشید تابان سیاه
3 ز پیش صف ارهنگ آمد چو باد میان سپه در چه کوهی ستاد
4 بزد نعره کای زابلی برگرای یکی بور سرکش به میدان درآی
1 چه از ساز آن باره پرداخت زال طلب کرد منشی فرخنده فال
2 بدو گفت زال ای پسندیده پیر یکی نامه بنویس بر دل پذیر
3 بر پور بیژن یل نامدار به سوی خراسان چو باد بهار
4 جهان جوی یل سرفراز ارده شیر که بیم از دم تیغ او برده شیر
1 یکی نامه دیگر هم اندر شتاب فرستاد زال آن یل کامیاب
2 به نزدیک دستور ارجاسب شاه جهان جوی بیورد با دستگاه
3 که از تخم پیران بد او را نژاد جهاندیده و مرد پاکیره زاد
4 که این نامه از پیش دستان شیر به نزدیک بیورد روشن ضمیر
1 کمر بند را کرد ارهنگ تنگ کشید از بر باره زین خدنگ
2 سوی سیستان جنگ آورد دیو ز زیر و ز بالا برآمد غریو
3 در شهر و بیرون برآمد خروش دویدند بر باره شیران زوش
4 سپهدار آمد به پیش حصار ز بس ناوک انداز خنجر گذار
1 بغرید و بگرفت چرخ بلند بزه کرد واژونه دیو نژند
2 به زال سرافراز بارید تیر بزد دست بر چرخ دستان پیر
3 کمان را ز قربان برآورد زال برون امد از ابر گوئی هلال
4 ز تیرش نه اندیشه آن پیر را ز بیمش بلرزید دل شیر را
1 چو خورشید آمد ز بالا به شیب شب تیره جست از کمین با نهیب
2 به شهر اندر آمد جهان دیده پیر ابا لشکر کشن و غران چه شیر
3 نه بستند دروازه شهر باز دلیران گردن کش سرفراز
4 به گردون همی ناله نای شد جهان را دگرگون سراپای شد
1 ابا چارصد مرد رزم آزمای برآمد خروشیدن کرو نای
2 بدان لشکر ترک اندر زدند بسرشان همی گرز و خنجر زدند
3 چه ترکان بدیدند آن کارزار گرفتند گرد یل نامدار
4 ره دار بستند و برخاست جنگ ز خون شد زمین هم چه پشت پلنگ
1 یکی نامه در شهر شیراز شاه نوشت و روان کرد مردی به راه
2 به نزدیک گشتاسپ آن شیرگیر که بودی سرافراز تاج و سریر
3 که آرد سپه سوی لهراسپ شاه کند تیره گیتی به ارجاسپ شاه
4 فرستاد آن نامه شهریار ببرد و بشد همچو باد بهار