1 امروز دلا از دوش، آشفته ترت بینم جز مستی می در سر، شور دگرت بینم
2 هرچند بُدی هر روز، آشفته و دیوانه امروز زهر روزه، دیوانه ترت بینم
3 گویا شده ای عاشق، ای که بدین گونه خوناب جگر جاری، از چشم ترت بینم
4 تلخ است مذاق جان، ای نوش دهان دریاب کز لعل روان پرور، کان شکرت بینم
1 افکنده موی یارم، بس عقده ها به کارم آشفته تر زحالم، گردیده روزگارم
2 هرچند پار هم بود، دیوانگی شعارم امسال شور مستی، افزون بود زپارم
3 مستم ولی نه از می، سرمست لعل یارم باشد مدام مستی، زآن راح پر خمارم
4 بخشنده بی نیازی، از خلق کردگارم از دولت قناعت، سلطان روزگارم
1 چشمان تو امروز نموده است خرابم آن گونه که مدهوش به فردای حسابم
2 هجران و وصال تو بود خلد و جحیمم اندیشه خود جرم و خیال تو صوابم
3 با عدل تو حسن عمل نیست امیدم با بخشش و فضلت نبود بیم عذابم
4 باز آی که دور از رخ و زل تو شب و روز ماهی و سمندر شده در آتش و آبم
1 چون ماه رخت به خواب بینم در تیره شب آفتاب بینم
2 من آن چه کنم گناه باشد تو آن چه کنی ثواب بینم
3 در دور لبت، مدام خود را سرخوش زشراب بینم
4 چون چشم تو را به یاد آرم در خود اثر شراب ناب بینم
1 حالی دارم پریش و وضعی درهم مرغی دلی مبتلای دام دو صد غم
2 از ستم آسمان و کید مه و مهر روزم جمله شب است و شب همه مظلم
3 آمدن از این سپس بلار به کشتی باید کز سیل اشک من شده چون یَم
4 غرقه ی طوفان بحر چشم گهربار تنهایی دشت شد که کوه و کمر هم
1 روزگار پیش از این، خوش روزگاری داشتیم چشم روشن از مه روی نگاری داشتیم
2 بود با زلف و رخ او صبح و شام ما به خیر عشرت افزا دوره ی لیل و نهاری داشتیم
3 سبزه ی خط در گلستان رخش نارسته بود از برای خود گل بی نیش خاری داشتیم
4 نرد الفت با خط و خال بتی می باختیم نقش خوب آورده بود و خوش قماری داشتیم
1 رنجها برده فراوان، هنر آموختهام وز همه عشق ترا خوبتر آموختهام
2 نی خطا گفتم جز عشق، ندارم هنری به عمر همین یک هنر آموختهام
3 تا نموده است ز خود بیخبرم جذبهٔ دوست علم آگاهی از هر خبر آموختهام
4 کیمیاگر شده از اشک سپید و رخ زرد صنعت ساختن سیم و زر آموختهام
1 گدای میکده ام خشت زیر سر دارم زمهر افسر و از کهکشان کمر دارم
2 زیمن عاطفت پیر می فروش مدام شراب صافی و ساقی سیمبر دارم
3 مبین به چشم حقارت به وضع مختصرم که بس جلال بدین وضع مختصر دارم
4 خوشم به بی سر و پایی که تا چنین شده ام نه رنج پاس کلاه و نه بیم سر دارم
1 مایه ی ایمان و کفر، عشق تو شد ای صنم خاک سر کوی تو است، قبله ی دیر و حرم
2 گر تو شوی بی نقاب، ای مه من آفتاب در برت از روشنی، دم نزند صبحدم
3 گرد من و گرد تو، صف زده جانا مدام گرد تو دل دادگان، گرد من اندوه غم
4 بخت من و چشم تو، هر دو به خوابند لیک این یک تا روز حشر، آن یک تا صبحدم