1 مه من هر که تو را ناظر و مایل نبود هیچش از دیده و دل بهره و حاصل نبود
2 آدمیزاده نه از خیل بهائم باشد حیوانی که به دیدار تو مایل نبود
3 هست چون حلقه ی گیسوی تو هر سلسله ی تیره بخت آن که گرفتار سلاسل نبود
4 درگذر از تن خاکی که میان تو و یار غیر این گرد برانگیخته حائل نبود
1 نوبهار فرّخ آمد، نوبت بستان بود نوبت بوستان و گاه سیر سروستان بود
2 ساحت گیتی عبیر آگین چو صحرای ختن چون شمیم زلف جانان باد مشک افشان بود
3 هرطرف بینی نظر بر لاله و گل اوفتد هرکجا پویی گذر بر سنبل و ریحان بود
4 گریه ی ابر بهاری باغ را خندان کند ابر می گرید از آن رو بوستان خندان بود
1 ای منتظران مژده که آمد گه دیدار بر بام برآئید که شد ماه پدیدار
2 از خانه درآئید که جانان ز ره آمد جان پیشکش آرید که زر نیست سزاوار
3 آن شاهد غیبی که نهان بود، به پرده از پرده به بزم آمد و از بزم به بازار
4 باز آمد و از رنگ رخ و جلوه ی بالاش شد کلبه ی ما رشک چمن غیرت گلزار
1 گرفت عهد زاشیا، دو روز، رب قدیر یکی به روز الست و یکی به روز غدیر
2 گرفت عهد ز ذرات، بر خدایی خویش نخست روز و دویم روز بر خلاف میر
3 شه سریر ولایت، علی عمرانی که از فزونی نتوان، فضائلش تقریر
4 نخست روز الست بربکم فرمود بدون واسطه ای، بعثت رسول و سفیر
1 نوید مقدم دلدار داد، باز بهار جهان پیر، جوان شد زوجد دیگر بار
2 بهار آمد و بهر نثار مقدم آن به باغ و زاغ زکف کشت، ابر لؤلؤ بار
3 صبا مسیح نفس گشت و شاخ موسی دست چو بیت مقدس و طور است، ساحت گلزار
4 کند حدیث گل از حشمت سلیمانی به شرح نغمه ی داود، لب گشود هزار
1 زچهره پرده بر افکند، پردار امروز کمال قدرت حق گشت آشکار امروز
2 نمود شمس حقیقت طلوع و رنگ مجاز زدوده گشت زمرآت روزگار امروز
3 ثبوت وحدت حق را بر غم مدعیان گرفت پرده ز رخ دست کردگار امروز
4 فضای عالم ایجاد، مطلع الانوار شده زجلوه ی آن ایزدی عذار امروز
1 آب خضر از لب لعل تو نه من جویم و بس چون سکندر طلبد چشمه ی حیوان همه کس
2 خط آزادی و منشور سرافرازی یافت سرو تا بندگی قد تو را کرد هوس
3 در خم زلف تو مرغ دل دیوانه اسیر هم چو دزدی که شود بسته به زنجیر عسس
4 طپد از هجر گل روی تو در سینه دلم بلبل آری چه کند غیر طپیدن، به قفس
1 غیر بوسیدن تو نداریم هوس هوس ما به همه عمر، همین باشد و بس
2 دیگران را هوس حور و قصور است و مرا نیست جز دیدن روی و سر کوی تو هوس
3 بی گل روی تو ای سرو قد و لاله عذار هست بر دلشدگان، ساحت گلشن چو قفس
4 سوختم از غم هجران تو چونان که بود بر سوز دل من، آتش دوزخ چو قبس
1 کیست آن مه که چو جولان دهد از ناز فرس دل عُشّاق شود ناله کنان هم چو جرس
2 من برآنم که ره عشق تو گیرم در پیش گر بدانم که دوصد عائله دارد در پس
3 یار اگر نیست وفادار، چه فرق از اغیار باغ اگر طرب زا، چه تفاوت زقفس
4 چند گویی نفسی باش زمعشوق صبور کی به عشاق بود دور ز معشوق نفس
1 ای دل به راه عشق بتان استوار باش گر سر رود ز ره مرو، و پای دار باش
2 گسترده دام ها پی صید تو، دیو نفس پا در ره طلب چو نهی، هوشیار باش
3 گر طالبی ز دام رهی، ترک دانه کن به پذیر، پند نغز من و رستگار باش
4 محنت فزاست شش جهت خاندان خاک جویی سلامت از همه سو، بر کنار باش