چشمان تو امروز نموده از محیط قمی هفت شهر عشق 72
1. چشمان تو امروز نموده است خرابم
آن گونه که مدهوش به فردای حسابم
...
1. چشمان تو امروز نموده است خرابم
آن گونه که مدهوش به فردای حسابم
...
1. چون ماه رخت به خواب بینم
در تیره شب آفتاب بینم
...
1. حالی دارم پریش و وضعی درهم
مرغی دلی مبتلای دام دو صد غم
...
1. روزگار پیش از این، خوش روزگاری داشتیم
چشم روشن از مه روی نگاری داشتیم
...
1. رنجها برده فراوان، هنر آموختهام
وز همه عشق ترا خوبتر آموختهام
...
1. گدای میکده ام خشت زیر سر دارم
زمهر افسر و از کهکشان کمر دارم
...
1. مایه ی ایمان و کفر، عشق تو شد ای صنم
خاک سر کوی تو است، قبله ی دیر و حرم
...
1. ما پاک دلان بی ریاییم
مرآت جمال کبریاییم
...
1. خاطر از زلف تو امروز، پریشان کردم
دیده از فرقت رخسار تو گریان کردم
...
1. من شیفته و مست و خراب از غم یارم
حیران و جگر سوخته از هجر نگارم
...
1. ای دل زغنما کم گو، از فقر و فنا دم زن
سلطان حقیقی شو، پا بر همه عالم زن
...