مدام فتنه از آن چشم از محیط قمی هفت شهر عشق 48
1. مدام فتنه از آن چشم مست میریزد
ولی به جان من میپرست میریزد
...
1. مدام فتنه از آن چشم مست میریزد
ولی به جان من میپرست میریزد
...
1. مرغ دل پر در هوای آشنایی میزند
فرصتش بادا که پر در خوش هوایی میزند
...
1. مه من هر که تو را ناظر و مایل نبود
هیچش از دیده و دل بهره و حاصل نبود
...
1. نوبهار فرّخ آمد، نوبت بستان بود
نوبت بوستان و گاه سیر سروستان بود
...
1. ای منتظران مژده که آمد گه دیدار
بر بام برآئید که شد ماه پدیدار
...
1. گرفت عهد زاشیا، دو روز، رب قدیر
یکی به روز الست و یکی به روز غدیر
...
1. نوید مقدم دلدار داد، باز بهار
جهان پیر، جوان شد زوجد دیگر بار
...
1. زچهره پرده بر افکند، پردار امروز
کمال قدرت حق گشت آشکار امروز
...
1. آب خضر از لب لعل تو نه من جویم و بس
چون سکندر طلبد چشمه ی حیوان همه کس
...
1. غیر بوسیدن تو نداریم هوس
هوس ما به همه عمر، همین باشد و بس
...
1. کیست آن مه که چو جولان دهد از ناز فرس
دل عُشّاق شود ناله کنان هم چو جرس
...
1. ای دل به راه عشق بتان استوار باش
گر سر رود ز ره مرو، و پای دار باش
...