1 بوی جان آید زتار موی تو زنده دارد عالمی را بوی تو
2 گر نباشد قبله جانا کوی تو از چه باشد روی عالم سوی تو
3 خط کعبه یافتم، از قطب دل راست باشد با خم ابروی تو
4 بس دل خونین بر او آویخته شد چو شاخ ارغوان گیسوی تو
1 سومین روز شعبان شده طالع آن ماه که بود طلعت وی مطلع انوار الاه
2 پرتوی هست ز رخشنده رُخش، روشن صبح از سواد خم مویش اثری شام سیاه
3 قصه حسن تو همّت عشّاق رُخش داستانی است که مشهور بود، در افواه
4 شرح مویش نتوان گفتن، در مدت عمر زانکه این قصه دراز آید و مدت کوتاه
1 یاری که بهر او بود، بسیار چشم در ره در روز نیمه ی ماه، از ره رسید ناگه
2 معشوق منتظر را، آمد زمان دیدار عشاق منتظر را، آگه کنید، آگه
3 به گرفت شاهد غیب، برقع زایزدی رخ روشن ز طلعتش گشت، بزم شهود خه خه
4 هان ای خداپرستان، گردید حق پدیدار آرید سوی او رو، جویید در برش ره
1 یار چون تیغ کشد، گو سپر اندازی به ور زند تیر برش، برش سینه هدف سازی به
2 سر، مار و دم شیر است، خم طره ی دوست با چنین طره دلا، گر نکنی باز به
3 درد عشق است نکوتر ز سلامت، جانا به مدادای چنین درد، نپردازی به
4 تا شود خانه ی دل درخور خلوتگه یار اگر این خانه زاغیار، به پردازی به
1 المنة الله که گرفتار کمندی گشتیم و برستیم زهر قیدی و بندی
2 صد شکر که بخت خوش و اقبال بلندم به نمود گرفتار سر زلف بلندی
3 شادم که به پای دل دیوانه نهادم از سلسله ی زلف گره گیر تو بندی
4 جز خال به روی تو ندیدم که به ماند از سوخته بر آتش سوزنده سپندی
1 آگهی دیگر چهها ای غارت جان کردهای زلف را آشفته و خلقی پریشان کردهای
2 بر رخ خورشیدوَش افکندهای مشکین نقاب روز ما را تیرهتر، از شام هجران کردهای
3 ای کمانابرو، ز شرّ غمزهات افغان که باز رخنهها ز آن ناوک دلدوز، در جان کردهای
4 تا تو ای سرو خرامان، از کنارم رفتهای جوی خون از دیدهای جاری به دامان کردهای
1 ای آفتاب از مه روی تو آیتی تاریک شب ز ظلمت مویت کنایتی
2 جز پیر می فروش پی دفع درد و غم از هیچ کس به عمر ندیدم، کفایتی
3 سرو چمن زقامت دلجوت جلوه ای آب خضر ز لعل لبانت کنایتی
4 در هر سری ز سنگ جفایت نشانه ای در هر دلی ز آتش عشقت سرایتی
1 برهاند قید عشقم، ز بلای پارسایی که از این خجسته قیدم، ندهد خدا رهایی
2 طلب صلاح و تقوی، نکنید دیگر از ما که ز عاشقان نیاید، ره رسم پارسایی
3 چه ثمر ز زهد دیدی، به من ای فقیر برگو به جز این که شهره گشتی، تو به زاهد ریایی
4 نگر این عجب که باشی، همه جا و کس نداند که تو کامبخش جانها، چه مقامی و کجایی
1 به شاه باد مبارک، قبای سلطانی به همت شه مردان، علی عمرانی
2 ابوالائمه، امام مبین، لسان الله مبین حکم و معضلات فرقانی
3 به حکم آن که یدالله بود، توان گفتن که هست عالم ایجاد را، علی بانی
4 به انبیاء همه زآدم گرفته تا خاتم مدد رسید از او، آشکار و پنهانی
1 نو بهار آمد و باد سحری غالیه بو است گاه طرف چمن و سایه ی بید و لب جو است
2 خیز تا بهر تفرّج سوی گلزار رویم که صبا غالیه افشان و زمین غالیه بو است
3 مشگ بو از چه سبب شد نفس باد بهار مگر این مونس جان هم دم آن حلقه ی مو است
4 در رُخش پرتو خورشید بود سایه فکن چشم بد دور زبس دلبر من آینه رو است