1 اگر به شرط مروت وفا توانی کرد گذر به صفۀ اهل صفا توانی کرد
2 به همت ار بروی برتر از نشیمن خاک به زیر سایه هزاران هما توانی کرد
3 به جد و جهد چه عنقا برو به قلۀ قاف اگر که حوصلۀ آن قضا توانی کرد
4 شهود جلوۀ جانان ترا نصیب شود اگر زجاجۀ جان را جلا توانی کرد
1 عاکفان حرمت قبلۀ اهل کرمند واقف از نکتۀ سر بستۀ لوح و قلمند
2 خاکساران تو ماه فلک ملک حدوث جان نثاران تو شاه ملکوت قدمند
3 خرقه پوشان تو تشریف ده شاهانند دُرد نوشان تو ائینه گر جام جمند
4 بندگان تو ز زندان هوا آزادند در کمند تو و آسوده ز هر بیش و کمند
1 گفتم چه دیدم آن رخ و آن زلف تابدار: «آمنت بالذی خلق اللیل و النهار»
2 از طور کوی دوست سنا برق روی دوست آمد چنان به جلوه که «آنست منه نار»
3 هر دیده ای چه شمع دل افروز اشک ریز هر سینه ای ز داغ جهانسوز لاله زار
4 از عاشقان نوای «انا الحق» بر آسمان می زد علم اگر که نمی بود بیم دار
1 تا بکی ای نوش جان می زنیم نیشتر زخم از این بیشتر یا دل از این ریشتر
2 ز آه من اندیشه کن بیخ جفا تیشه کن مهر و وفا پیشه کن بیشتر از پیشتر
3 در نظر اهل دل سادگی آزادگی است جز متصنع مدان از همه بد کیش تر
4 عاقبت اندیشی از عاشق صادق مجوی نیست کس از خودپرست عاقبت اندیش تر
1 خوشست از دوست گر لطفست و گر قهر به از شهد است از دست بتان زهر
2 عروس عشق را در سنت عشق بود جان گرامی کمترین مهر
3 ز آشوب رخت ای یار سرمست نمی بینم دلی فارغ در این شهر
4 ز دنیا رخت می بایست بستن نشاید زندگی با فتنۀ دهر
1 ای از خط تو سبز لب جویبار عمر وز غنچۀ تو خرم و خندان بهار عمر
2 ای در محیط کون و مکان نقطۀ بسیط رحمی که شد ز دائره بیرون مدار عمر
3 داغم من از فراغ تو از فرق تا قدم ای جلوۀ تو شمع دل لاله زار عمر
4 در چین طرۀ تو چه آهو دلم فتاد بی خود نگشته تیره چنین روزگار عمر
1 گوهر عمر گرانمایه بود گرچه نفیس لیگ از بهر نثار تو متاعیست خسیس
2 گرچه ارباب قلم راست عطارد استاد لیک در مکتب عشق تو یکی تازه نویس
3 گرچه در محفل دل عقل ندیمیست حکیم لیک با شیر قوی پنجۀ عشقشت جلیس
4 لشگر عشق بغارتگری کشور عقل کرد کاری که نه مرئوس بماند و نه رئیس
1 آتش قهر تو بر باد دهد گر خاکم آب لطف تو نماید ز کدورت پاکم
2 غم عشق تو گر برد ز تنم تاب و توان شادی شوق تو صد باره کند چالاکم
3 دیده از دیدن روی تو بدوزم هیهات گرچه آن خنجر مژگان بکند صد چاکم
4 قاب قوسین دو ابروی تو تا منظر ما است چون زمین پست نماید فلک الافلاکم
1 گر هوای سر کوی تو دهد بر بادم به حقیقت کند از بند هوا آزادم
2 جلوۀ روی قو از طور دلم برده قرار کز زمین می رسد اینک به فلک فریادم
3 سینه ام نالۀ جانسوز چه بنیاد کند سیل اشکی بزند سر بکند بنیادم
4 لیلی حسن ترا بنده چنان مجنونم که خردمندی یک عمر برفت از یادم
1 نقطۀ خال تو را من که چنان حیرانم که چه پرگار در آن دائره سر گردانم
2 نکته ای یابم اگر زان خط خورشید نقط حکمت آموز و نصیحت گر صد لقمانم
3 گر به سر چشمۀ نوشین دهانت برسم چشمۀ خضر به یک جرعۀ او نستانم
4 به تجلای تو مدهوش و خرابم که مپرس پور عمران بود آگه ز دل ویرانم