1 یار آنچه بسینۀ سینا کرد با این دل سوختۀ ما کرد
2 قربان فروغ رخش که مرا نابود چه طور تجلی کرد
3 سیلاب غمش از چشمۀ دل اشک مژه ام را دریا کرد
4 بر زخم دلم افشاند نمک شرری بملاحت برپا کرد
1 اگر به شرط مروت وفا توانی کرد گذر به صفۀ اهل صفا توانی کرد
2 به همت ار بروی برتر از نشیمن خاک به زیر سایه هزاران هما توانی کرد
3 به جد و جهد چه عنقا برو به قلۀ قاف اگر که حوصلۀ آن قضا توانی کرد
4 شهود جلوۀ جانان ترا نصیب شود اگر زجاجۀ جان را جلا توانی کرد
1 هله ای نیازمندان که گه نیاز آمد سر و جان به کف بگیرید که سرو ناز آمد
2 هله ای کبوتران حرم حریم عزت که همای عرش پیما سوی کعبه باز آمد
3 هله ای پیاله نوشان که ز کوی می فروشان صنمی قدح به کف با دف و چنگ و ساز آمد
4 هله ای گروه مستان که بکام می پرستان بدو صد ترانه آن دلبر دلنواز آمد
1 از هر گل شور نروید گل شیرین سخنی سزد از بلبل
2 قمری صفت ار شوری داری زیبنده بود هوس سنبل
3 در غمزۀ مست تو جادوئیست دل برده ز مملکت بابل
4 سر حلقۀ اهل دلم لیکن دیوانۀ حلقۀ آن کاکل
1 چون خم عشق ازل تا بابد می جوشم بادۀ خانگی از خون جگر می نوشم
2 بگشا چهره مگر مشکل ما بگشائی ورنه من بر حسب همت خود می کوشم
3 تا که چشمم به تو افتاد دل از کف دادم پند صاحبدل از این پس نرود در گوشم
4 نوبهار امد و بلبل بتمتع در باغ من که دستان توام از چه چنین خاموشم
1 مذمت عاشقان ز پستی همت است عشق رخ مهوشان فریضۀ ذمت است
2 ز عشق منعم مکن ای ز خدا بی خبر که نقطۀ مرکز دائرۀ رحمت است
3 مترس از طعنۀ جاهل افعی صفت که عشق گنجینۀ معرفت و حکمت است
4 ز نعمت عشق هان مباد غافل شوی که نقمت بی علاج غفلت از این نعمت است
1 بسامانی رسان یارا سر سودائی ما را و گر نه ده شکیبائی دل شیدائی ما را
2 براق عقل در حیرت شود از رفرف طبعم چه بیند گاه همت آسمان پیمائی ما را
3 بگلزار معارف بلبلم کن ای گل خوشبو ببین دستان سرائی و چمن آرائی ما را
4 مناز ای گنبد مینا برفعت کین خم گردون حبابی بیشتر نبود خم مینائی ما را
1 هر کس که بعهد وفا نکند پس دعوی صدق و صفا نکند
2 عشق تو قرین بسی رنجست رنجور تو فکر دوا نکند
3 تلخی ز تو ای شیرین جهان سهلست، ولیک خدا نکند
4 با این همه بی سر و سامانی دل جز کوی تو هوا نکند
1 ای که ز خوبی نصیب یافته حد نصاب دری و یاقوت لب، سیم بر، وزر نقاب
2 ای که بمعمورۀ حسن، تو فرماندهی لشگر عشق تو کرد کشور دل را خراب
3 حسرت روی تو دادد هستی ما را بباد وز غم تو دل گداخت، شد جگر از غصه آب
4 طرۀ طرّار تو روز مرا کرده تار نرگس بیمار تو برده شب از دیده خواب
1 گر هوای سر کوی تو دهد بر بادم به حقیقت کند از بند هوا آزادم
2 جلوۀ روی قو از طور دلم برده قرار کز زمین می رسد اینک به فلک فریادم
3 سینه ام نالۀ جانسوز چه بنیاد کند سیل اشکی بزند سر بکند بنیادم
4 لیلی حسن ترا بنده چنان مجنونم که خردمندی یک عمر برفت از یادم