1 تا دل آشفته ام شیفتۀ روی تست هر طرفی رو کنم روی دلم سوی تست
2 بگرد بیت الحرام طواف بر من حرام ای صنم خوش خرام کعبۀ من کوی تست
3 دل ندهم از قصور به صحبت حسن حور بهشت اهل حضور صحبت دلجوی تست
4 نافۀ مشک ختا گر طلبم من خطاست مشک من و عود من موی تو و بوی تست
1 گرچه عمریست که دل از غم عشقت ریش است لیک چندیست که این غائله بیش از پیش است
2 بهرۀ من همه زان نخل شکر بر زهر است قسمت من همه زان چشمۀ نوشین نیش است
3 هر که شد طرۀ هندوی ترا حلقه بگوش گر بگویند عجب نیست که کافر کیش است
4 عاشق اندیشه ندارد ز بدو نیک جهان آری اندیشه گری پیشۀ دور اندیش است
1 ما را به جهان جز به تو کاری نبود جز بر کرمت امیدواری نبود
2 بیتابی عاشق بود از قلب سلیم زیرا که سلیم را قراری نبود
3 مست تو بجز دم ز انا الحق نزند در خاطرش اندیشۀ داری نبود
4 دل نخلۀ طور است چه غوغا کو را جز سر انا الحق برو باری نبود
1 فدائیان ره عشق دوست مرد رهند چه جان دهند به جانان ز بند تن برهند
2 ز شاهراه طریقت حقیقت ار طلبی در آخرین نفست، اولین قدم بدهند
3 بروز چاه طبیعت بدر که چون صدیق زمام مملکت مصر در کفت بنهند
4 ز شوق گلشن جان بلبلان چنان مستند که بی تکلفی از دام این جهان برهند
1 مژدۀ باد زندان را قاصد صبا آمد حضرت سلیمان را هدهد سبا آمد
2 مژده بادت ای بلبل می دمد به صحرا گل شور و فتنه داد گل موسم نوا آمد
3 کوفت کوس آزادی آسمان به صد شادی یا که شاخ شمشادی با قد رسا آمد
4 صبح شام غم سرزد آفتاب خاورزد یار حلقه بر در زد بوی آشنا آمد
1 مرا در سر بود شوری که در هر سر نمیگنجد نوای عاشقی در نای تنپرور نمیگنجد
2 کتاب لیلی و مجنون به مکتب خانه افسانه است حدیث عاشق و معشوق در دفتر نمیگنجد
3 وای عندلیب و شور قمری داستانها ساخت چه لطف است اینکه اندر طائر دیگر نمیگنجد
4 نه هر مرغ شکرخایی بود طوطی شکرخا که طوطی را بود شهدی که در شکر نمیگنجد
1 گر تیر غمی بشست گیرد بر سینۀ ما نشست گیرد
2 پشت فلک از تجلی او همچون دل ما شکست گیرد
3 یک غمزۀ آن دو نرگس مست صد شهر خراب و مست گیرد
4 این خام در آرزوی جامی است کز میکدۀ الست گیرد
1 رموز عشق را جز عاشق صادق نمی داند حدیث حسن عذرا را بجز وامق نمی داند
2 مرا شوقی بود در دل که اظهارش بود مشکل چه راز است آنکه جز صاحبدل شائق نمی داند
3 علاج دردمند عشق صبر است و شکیبائی ز من بشنو، طبیب ماهر حاذق نمی داند
4 بلی سر حقیقت راز مردان طریقت جوی لسان عشق را البته هر ناطق نمی داند
1 آن یار لاله رو گر ما را نمی نوازد سهلست، از چه ما را چون شمع می گدازد
2 دل آب شد ز هجرش دیگر چسان بسوزد امید وصل او نیست تا با غمش بسازد
3 عمریست در نیازم در پای سرو نازم تا کی نیاز آرم تا چند او بنازد
4 غیر از نیازمندی از بندان نشاید جانا تو نازنینی ناز از تو می برازد
1 سر غنچه در گریبان، دل لاله داغ دارد زانو و شور قمری که به باغ و راغ دارد
2 عجب از دل تو جانا که به حال ما نسوزد چه دلیست خام کز سوخته ای فراغ دارد
3 تو قرین یاری از سوختگان خبر نداری دل بی غم از دل غمزده کی سراغ دارد
4 دلم از غم تو تاریک تر از شب فراقست بدو دیده در رهت منتظر و چراغ دارد