1 به جرم آنکه عاشقم ز من کناره می کند دچار درد عشق را بدرد چاره می کند
2 به عرصه ای که یکه تاز حسن او قدم زند هزار رخنه در دل در صد سواره می کند
3 فروغ روی او چنان زند ره خیال را که عقل پیر پردۀ خیال پاره می کند
4 فدای ماه پاره ای شوم که تیر غمزه اش دو نیمه قرص ماه را به یک اشاره می کند
1 از تو بیداد وز من ناله و فریاد خوش است چهچه از بلبل و از گل همه بیداد خوش است
2 حسن لیلی بی سرگشتگی مجنون است شور شیرین و فداکاری فرهاد خوش است
3 بندۀ شیفتۀ روی تو را آزادی است عشق در تربیت بنده و آزاد خوش است
4 شعلۀ روی تو در خرمن دل آتش زد حاصل عمر اگر شد همه بر باد خوش است
1 تا رایت عشق افراخته ام در وادی حیرت تاخته ام
2 هنگام قمار نظر بازی یکجا دل و دین را باخته ام
3 از عشرت و شادی بی خبرم تا با غم دل پردخته ام
4 از من نه عجب گر نیست نشان در بوتۀ غم بگداخته ام
1 آتش قهر تو بر باد دهد گر خاکم آب لطف تو نماید ز کدورت پاکم
2 غم عشق تو گر برد ز تنم تاب و توان شادی شوق تو صد باره کند چالاکم
3 دیده از دیدن روی تو بدوزم هیهات گرچه آن خنجر مژگان بکند صد چاکم
4 قاب قوسین دو ابروی تو تا منظر ما است چون زمین پست نماید فلک الافلاکم
1 در عشق تو شهرۀ آفاقم دیوانۀ حلقۀ عشاقم
2 گر جلوه کنی ز رواق دلم بیزار از حکمت اشراقم
3 از قید هوی گر باز شوم شهباز اریکۀ اطلاقم
4 جز خال و خط تو نمی بینم طغرای صحیفۀ اوراقم
1 ز اقلیم حقیقت تا طبیعت رخت بر بستم چنان سرگشتگی دیدم که گم شد رشته از دستم
2 به زندان تن و بند زن و فرزند افتادم به آرامی نخفتم شب، به روز آسوده ننشستم
3 شدم آواره از گلزار وحدت با دلی پر خون چه گویم از که بگسستم ندانم با که پیوستم
4 نه هشیارم که یابم بهره ای از صحبت شیرین نه از شور شراب عشق، لیلای ازل مستم
1 با نیک و بد دنیا خوش باش چون بادۀ صافی بیغش باش
2 بر خاک چو آب برم آرام وز باد هوی نه چو آتش باش
3 از خلق زمانه کناره بگیر یا با همگی بکشاکش باش
4 با مردم نادان کله مزن تسلیم کن و بزا خفش باش
1 صبح ازل از مشرق حسن تو دمیده است تا شام ابد پردۀ خورشید دریده است
2 حیف است نگه جانب مه با مه رویت ماه آن رخ زیباست هر آن دیده که دیده است
3 هرگز نکنم من سخن از سرو و صنوبر سرو آن قد و بالا است هر آن کس که شنیده است
4 ای شاخۀ گل در چمن «فاستقم» امروز چو سرو تو سروی بفلک سر نکشیده است
1 ای روح روان تند مرو وامش رویدا خلقی ز پیت واله و سرگشته و شیدا
2 ای یوسف حسن از رخ خود پرده مینداز از بیم حسودان، فیکیدوا لک کیدا
3 صبح ازل از مشرق روی تو نمایان شام ابد از مغرب موی تو هویدا
4 بی روت بود صبح من از شام سیه تر وز ناله ام افتاده صدی العشق بصیدا
1 دلی که شیفتۀ روی آن پریزاد است ز بند دیو طبیعت هماره آزاد است
2 خراب بادۀ عشق تو ای بت سرمست خرابی دل او زین خراب آباد است
3 ز جام باده طلب عکس شاهد وحدت که نقش باطل کثرت چو کاه بر باد است
4 اگر بکوی حقیقت گذر کنی بینی اساس ملک طبیعت چه سست بنیاد است