1 آن کیست که بستۀ بند تو نیست یا آنکه اسیر کمند تو نیست
2 آن دل نه دلست که از خامی در آتش عشق، سپند تو نیست
3 از راه سعادت گمراهست آنکس که ارادتمند تو نیست
4 لقمان که هزارانش پند است جز بندۀ حکمت و پند تو نیست
1 مرا در سر بود شوری که در هر سر نمیگنجد نوای عاشقی در نای تنپرور نمیگنجد
2 کتاب لیلی و مجنون به مکتب خانه افسانه است حدیث عاشق و معشوق در دفتر نمیگنجد
3 وای عندلیب و شور قمری داستانها ساخت چه لطف است اینکه اندر طائر دیگر نمیگنجد
4 نه هر مرغ شکرخایی بود طوطی شکرخا که طوطی را بود شهدی که در شکر نمیگنجد
1 جز غمت سر سویدای مرا رازی نیست لیک دم بسته زبان را سر غمازی نیست
2 دل گرفتم ز دو گیتی و چنان یکه شدم که بجز ساز غم عشق تو دمسازی نیست
3 از غم لالۀ روی تو شدم داغ و چه باک شمع را تا نبود شعله سر افرازی نیست
4 عشق را هر که ندانسته به بازیچه گرفت عاقبت دید که جز بازی جانبازی نیست
1 تنها نه منم به کمند هوا من رام رکوب العشق هویٰ
2 از من نه عجب که گنه کارم وصفی الله عصی فغویٰ
3 جز اشک و سرشک من از دل من من حدّث عن قلبی و رویٰ؟
4 رنجور ترا بهبودی نیست اذ لیس لداء الحب دوا
1 بامید روی دلدار ز آبرو گذشتم به هوای صحبت یار ز های و هو گذشتم
2 ز سرشک چشم و خونابۀ دل نگار بستم ز خط عذار و خال لب و رنگ و بو گذشتم
3 بکمند مشگمویان شده ام اسیر لیکن بدلاوری و همت ز میان مو گذشتم
4 نه چو خضر سر بصحر از ده ام بجستجویت که ز جوی زندگی نیز بجستجو گذشتم
1 ای از خط تو سبز لب جویبار عمر وز غنچۀ تو خرم و خندان بهار عمر
2 ای در محیط کون و مکان نقطۀ بسیط رحمی که شد ز دائره بیرون مدار عمر
3 داغم من از فراغ تو از فرق تا قدم ای جلوۀ تو شمع دل لاله زار عمر
4 در چین طرۀ تو چه آهو دلم فتاد بی خود نگشته تیره چنین روزگار عمر
1 ما را به جهان جز به تو کاری نبود جز بر کرمت امیدواری نبود
2 بیتابی عاشق بود از قلب سلیم زیرا که سلیم را قراری نبود
3 مست تو بجز دم ز انا الحق نزند در خاطرش اندیشۀ داری نبود
4 دل نخلۀ طور است چه غوغا کو را جز سر انا الحق برو باری نبود
1 ای در طلبت همۀ عالم گم افلاطون رفته فرو در خم
2 سرگشتۀ کوی تواند افلاک آشفتۀ موی تواند انجم
3 از شش جهت آوازۀ عشاق بر خواسته تا فلک هفتم
4 در وادی عشق تو طفل رهند پیران طریقت بل هُم هُم
1 تا شد آواره ز اقلیم حقیقت پدرم من از آن روز در این وادی غم در بدرم
2 نه چنان واله و سرگشته در این بادیه ام که ببانگ جرسی راه به جائی ببرم
3 رحمی ای خضر ره گمشدگان بهر خدای بر لب خشک و دل سوخته و چشم ترم
4 راه عشقست و هزاران خطرم از پس و پیش بی تو ای روح روان جان بسلامت نبرم
1 هر کس خط و خال تو می جوید جز خطۀ عشق نمی پوید
2 آندل که چو شمع بود روشن جز لالۀ عشق نمی بوید
3 آری ز زمین دل عاشق جز مهر گیاه نمی روید
4 هر کس که بسر دارد شوری جز از غم یار نمی موید