1 خسته ای را که دگر طاقت و قوت نبود گر تفقد نکنی شرط مروت نبود
2 پدر پیر فلک را نبود مهر و وفا شفقت نیز مگر رسم ابوت نبود
3 با فراق تو قرینم ز چه اندر همه عمر گر مرا با غم عشق تو اخوت نبود
4 دلبرا هر که در این در به غلامی شده پیر گر شود رانده از این در ز فتوت نبود
1 عاشق از فتنۀ معشوق هراسان نشود تا که مشکل نشود واقعه آسان نشود
2 هر که ز آسیب ره عشق هراسان باشد به که اندر هوس سیب زنخدان نشود
3 یا که از کار فرو بسته نباشد گریان یا که دل بستۀ آن پستۀ خندان نشود
4 منتهای غم آه، اول شادیست بلی تا به آخر نرسد درد تو درمان نشود
1 بخت شود یار، یار اگر بگذارد یا فلک کجمدار اگر بگذارد
2 نغمۀ بلبل خوشست و عشوۀ سنبل داغ دل لاله زار اگر بگذارد
3 از پی شام فراق صبح وصال است گردش لیل و نهار اگر بگذارد
4 گوشۀ خلوت توان قرار گرفتن شوق دل بی قرار اگر بگذارد
1 به جرم آنکه عاشقم ز من کناره می کند دچار درد عشق را بدرد چاره می کند
2 به عرصه ای که یکه تاز حسن او قدم زند هزار رخنه در دل در صد سواره می کند
3 فروغ روی او چنان زند ره خیال را که عقل پیر پردۀ خیال پاره می کند
4 فدای ماه پاره ای شوم که تیر غمزه اش دو نیمه قرص ماه را به یک اشاره می کند
1 دوش هاتف غیبی حل این معما کرد سود هر دو عالم یافت هر که با تو سودا کرد
2 از رموز لوح عشق هر که نکته ای آموخت در محاسن رویت صد صحیفه انشا کرد
3 مهر ماه رخسارت شاهد دل آرایت شمع روشن دل را مهر عالم آرا کرد
4 آن یگانۀ دوران تا دم از تجلی زد عرصۀ دو گیتی را رشک طور سینا کرد
1 گهی به کعبۀ جانان سفر توانی کرد که در منای وفا ترک سر توانی کرد
2 براه عشق توانی که رهسپر گردی اگر که سینۀ خود را سپر توانی کرد
3 بچار بالش خواب آنگهی تو تکیه زنی که تن نشانۀ تیر سه پر توانی کرد
4 نسیم صبح مراد آنگهی کند شادت که خدمت از سر شب تا سحر توانی کرد
1 سینۀ تنگم مجال آه ندارد جان بهوای لب است و راه ندارد
2 گوشۀ چشمی به سوی گوشه نشین کن زانکه جز این گوشه کس پناه ندارد
3 گرچه سیه رو شدم غلام تو هستم خواجه مگر بندۀ سیاه ندارد
4 از گنه من مگو که زادۀ آدم ناخلف استی اگر گناه ندارد
1 تجلی کرد یارم تا که گیتی را بیاراید ولی چون نیک دیدم خویشتن را خواست بنماید
2 به جز آیینه رویش نبیند روی نیکویش که آن زیبنده صورت را جز این معنی نمیشاید
3 کدامین دیده را یارا که بیند آن دلارا جمال یار را دیدن به چشم یار میباید
4 از آن زلف خم اندر خم بود کار جهان در هم مگر مشاطۀ باد صبا زان طره بگشاید
1 هله ای نیازمندان که گه نیاز آمد سر و جان به کف بگیرید که سرو ناز آمد
2 هله ای کبوتران حرم حریم عزت که همای عرش پیما سوی کعبه باز آمد
3 هله ای پیاله نوشان که ز کوی می فروشان صنمی قدح به کف با دف و چنگ و ساز آمد
4 هله ای گروه مستان که بکام می پرستان بدو صد ترانه آن دلبر دلنواز آمد
1 فرۀ غرای تو چشم مرا خیره کرد طرۀ زیبای تو عقل مرا تیره کرد
2 برد به شیرین لبی شیرۀ جان مرا کام مرا شکرین بردن آن شیره کرد
3 سلسلۀ موی تو یافت چه آشفتگی رشتۀ عمر مرا حلقۀ زنجیره کرد
4 حسن تو ای مه جبین رهرو عشقم نمود لطف تو ای نازنین طبع مرا چیره کرد