1 ز شور عشق تو گر ز عندلیبان شدم ولی گرفتار بیداد رقیبان شدم
2 پس از زمانی مدید جامۀ تقوی درید زبسکه با بخت خویش دست و گریبان شدم
3 چه صبح روشن اگر شهرۀ شهرم ولی ز طالع تیره چون بخت غریبان شدم
4 اگر نزد دانۀ خال تو راه خیال ولی بدام قریب دلفریبان شدم
1 نقطۀ خال لبت مرکز و ما پرگاریم همه سرگشته در آن دائرۀ رخساریم
2 خضر سرچشمۀ نوشیم و چنان می نوشیم که دو صد ملک سکندر بجوی نشماریم
3 آبرو را نفروشیم به یک جرعۀ می زانکه از ساغر ابروی تو ما سرشاریم
4 ما که با طرۀ زلف تو در آویخته ایم گر بگویند عجب نیست که ما طراریم
1 دیرگاهی است پناهندۀ این درگاهم بلکه عمریست که خاک ره این خرگاهم
2 گرچه در هر نفسی کالبدم می میرد به امید تو بود زنده دل آگاهم
3 گاهی از ذوق لبت لاله صفت می شکفم گاهی از شوق قدت شمع صفت می کاهم
4 گر برانی ز درم از همه درویشترم ور بخوانی به برم بر همه شاهان شاهم
1 هر سو نگریدیم کسی چون تو ندیدیم اکنون نگرانیم که هر سو نگریدیم
2 شوریده سر اندر طلب سرو رسایت هر چند دویدیم به جائی نرسیدیم
3 افسوس صد افسوس که اندر قدم دوست جانی نفشاندیم و چه بسمل نطپیدیم
4 عمریست که از آتش شوق تو کبابیم وز شربت دیدار تو روزی نچشیدیم
1 ترسم آنست که ترسائی روی تو شوم یا که هندوی بت خال نکوی تو شوم
2 به هوای سر کوی تو به بندم زنار یا که آشفته تر از طرۀ موی تو شوم
3 ترک ناموس کنم دست به ناقوس زنم بکنشت آیم و زانسوی به سوی تو شوم
4 یا شوم رند و انا الحق به حقیقت گویم یا هیاهو کنم و بندۀ هوی تو شوم
1 از رقیبان تو تا چند من اندیشه کنم بیخ اندیشۀ بد را چه خوش از ریشه کنم
2 پیش بینی کند از مرحلۀ عشقم دور شیوۀ رندی و مستی پس از این پیشه کنم
3 بیشۀ شیر هوا را بزنم آتش عشق تا کی از کم خردی بیمی از این بیشه کنم
4 ریشۀ تفرقه را بر کنم از این دل ریش تا که در گلشن توحید مگر ریشه کنم
1 هر که را عشق بود ساقی و عقلست ندیم دولتی یافته بی کلفت جمع زر و سیم
2 وانکه با ابروی پیوستۀ جانان پیوست ساغر شوق بگیرد بکف ذوق سلیم
3 قاب قوسین دو ابروی تو بر هر که فتد رفرف همت او بگذرد از عرش عظیم
4 وانکه را با خط و خال تو پریوش ربط است خط آزادگی او را بود از دیو رجیم
1 لالۀ روی تو را شمع جهان افروزم عشق می بازم و پروانه صفت می سوزم
2 نه در آن آینۀ حسن بگیرد آهم نه دل نازل او را بگدازد سوزم
3 رشتۀ عمر توانم ز عمت تازه کنم دیده از روی تو هرگز نتوانم دوزدم
4 در فراق تو دُر اشک بسی افشاندم گوهری باز ز وصل تو نمی اندوزم
1 بامید روی دلدار ز آبرو گذشتم به هوای صحبت یار ز های و هو گذشتم
2 ز سرشک چشم و خونابۀ دل نگار بستم ز خط عذار و خال لب و رنگ و بو گذشتم
3 بکمند مشگمویان شده ام اسیر لیکن بدلاوری و همت ز میان مو گذشتم
4 نه چو خضر سر بصحر از ده ام بجستجویت که ز جوی زندگی نیز بجستجو گذشتم
1 تا شد آواره ز اقلیم حقیقت پدرم من از آن روز در این وادی غم در بدرم
2 نه چنان واله و سرگشته در این بادیه ام که ببانگ جرسی راه به جائی ببرم
3 رحمی ای خضر ره گمشدگان بهر خدای بر لب خشک و دل سوخته و چشم ترم
4 راه عشقست و هزاران خطرم از پس و پیش بی تو ای روح روان جان بسلامت نبرم