دمی با تو بودن از محمدحسین غروی اصفهانی غزل 121
1. دمی با تو بودن که جان جهانی
بود خوشتر از یک جهان زندگانی
...
1. دمی با تو بودن که جان جهانی
بود خوشتر از یک جهان زندگانی
...
1. که دهد مرا نشانی ز تو ای نگار جانی
که نشان هر نشانی است نشان بی نشانی
...
1. صنما بجان نثاران ز چه رو نظر نداری
ز رسوم دلبری هیچ مگر خبر نداری
...
1. لوح دل را اگر از نقش خطا ساده کنی
خویش را آینۀ حسن خدا داده کنی
...
1. اگر مشتاق جانانی مکن جانا گران جانی
در این ره سر نمی ارزد به یک ارزن ز ارزانی
...
1. دارم ای دوست ز بیداد تو فریاد بسی
چکنم چون نبود دادگر دادرسی
...
1. نیست در عالم ز من مسکین تری
وز تو نیز ای دوست دل سنگین تری
...
1. گر سوی ملک عدم باز بیابی راهی
شاید از سر وجودت بدهند آگاهی
...
1. در کوی عشق کوهی کمتر بود ز کاهی
جز عاشقان نیابند این نکته را کماهی
...
1. رموز عشق تا با ما نیامیزی نیاموزی
که گوهر تا خزف از کف نیندازی نیندوزی
...
1. خواهی اگر بکوی حقیقت سفر کنی
باید ز شاهراه طریقت گذر کنی
...
1. دارم ای دوست ز بیداد تو فریاد بسی
چکنم چون نبود دادگری، دادرسی
...